رگ دست امير چگونه زده شد؟
براي امير مسجل شده بود كه براي رسيدن به اين هدف خود، بايد عده و عُده فراهم آورد و وابستگياش را به بيگانه كم كند. براي اين مهم هم ميدانست كه به دانشمندان و به صنعت پيشرفته و به اقتصاد نيرومند و به ارتباط و اطلاعات مفيد نيازمند است.
يك سال است كه مرحوم هاشميرفسنجاني درست در روزي به رحمت خدا رفت كه ١٦٥ سال قبلش اميركبير، كسي كه براي شيخ اكبر هاشمي از دوران جواني اسوه حسنه و شخصيتي مهم بود به شهادت رسيده بود. بيمناسبت نيست تا كوتاه و گذرا، قصه اميركبير را بازخواني كنيم و بپرسيم كه چه شد امير از محبوبيت به مغضوبيت رسيد و خودش و اصلاحاتش چنين فرجامي پيدا كرد.دوره قاجار ميتوانست يك عصر طلايي براي ايرانيان و به اعتباري پايان عصر عسرت باشد. مورخان بسياري تاكيد كردهاند كه دوره قاجار از هر جهت ميتوانست مسير كشور را تغيير دهد و اوضاع بيسامان ايران را سامان دهد. تضاد قدرتها و كشمكش آنها زمينه آزادي و ميدان عملي براي ايران به وجود ميآورد ولي دولت هوشيار و مقتدري نبود كه بتواند از آنها بهره ببرد. اميركبير نيز متاسفانه خيلي زود كارش به ناكامي كشيد. در آن روزگار روسيه تزاري در ايران دنبال منافع و منابع خود ميگشت و با قدرتهاي قاهرهاي چون بريتانيا و فرانسه در مسابقه بود. روسها ميخواستند به آبهاي گرم خليجفارس برسند و از پيشرفت روزافزون بريتانيا جلوگيري كنند ضمن اينكه بدشان هم نميآمد ايران را به سوي هند بكشند و منافع بريتانيا را به خطر بيندازند. از طرفي ديگر بريتانيا در داخل ايران نفوذ كرده و امتيازهاي فوقالعادهاي به دست آورده بود و طمع استعمارياش نسبت به ايران به جنبش افتاده بود. فرانسه هم از سوي ديگر وارد ميدان شده بود و ميخواست كشورگشايي خود را امتداد دهد و بر همهجا مسلط شود. آلمانها هم رفتهرفته قد علم كرده بودند.
در يك چنين موقعيت متضادي ايران به خوبي ميتوانست بهترين نتيجهها را به دست بياورد و ميتوانست از اختلافها بهره ببرد و معادلات را به نفع خود برگرداند. اميركبير دولتمردي بود كه به اين مساله پي برد و به نتايجي هم رسيد و با اصلاحات و نوسازياي كه در داخل ايران شروع كرد، توانست ابتكار عمل را به دست بگيرد و كشور را در آن روزگار حفظ و حراست كند. اميركبير در شاه نفوذ داشت. رجال و مردم نيز از او حساب ميبردند. او فهميده بود براي يك حكومت با اهداف برتر و عالي و براي مبارزه با استعمار به نيرو و مهمات و پيشرفت نياز دارد.
براي امير مسجل شده بود كه براي رسيدن به اين هدف خود، بايد عده و عُده فراهم آورد و وابستگياش را به بيگانه كم كند. براي اين مهم هم ميدانست كه به دانشمندان و به صنعت پيشرفته و به اقتصاد نيرومند و به ارتباط و اطلاعات مفيد نيازمند است. همين بود كه در ايران اميركبير تنها كسي بود كه به فكر نوسازي افتاد و براي عملياتي كردن آن، گام برداشت. او پيش از هر چيز مردم را به حكومت مركزي خوشبين كرد و امنيت را برقرار نمود و اقدام به تاسيس نمادهاي اصلي پيشرفت كرد و براي تربيت علمي جوانان ايراني، دارالفنون را با استادان اتريشي به راه انداخت. همچنين ارتش و دولت را سامان داد و با دول بيگانه نيز از سر تعامل هوشيارانه برآمد. اما كارها و اقدامات امير با اين همه هوشمندي و تحليل و اقدام خيلي زود به بحران كشيد و ثمره كارهايش را ديگران تصاحب كردند. سرنوشت امير به تراژيكترين حالت ممكن غمانگيز شد چرا كه او در عين توجه به اين مسائل توجهي به سه نقص و ايراد در وجود خود نداشت. همين نقص كار او را نه خراب كه تمام كرد. اميركبير مغرور بود و همين غرور او باعث شد تا ديگران سعايت شاه را كنند و از او بترسانند و به وسيله تحريك مادر شاه و حسادت ميرزاآقاخان نوري ابتدا امير را خانهنشين كردند و پس از مدتي او را رگ زدند و شهيد كردند. شايد اگر اميركبير كمي بيشتر اهل مدارا و نرمي بود ميتوانست ايران را به قدرتي مستحكم بدل كند. اگر با غرور و بياعتنايي شاه را از خود نميآزرد و براي رسيدن به هدف با نيروهاي موثر تعامل ميكرد حتما هم خودش هم ايران فرجامي ديگر پيدا ميكردند. ضمن اينكه غرور تنها ايراد امير نبود. تنهايي اميركبير و بيتوجهي به آينده و تهيه نكردن همدست و همفكر باعث شد تا تنها بماند و با مرگش همهچيز تمام شود. اگر هم تمام نشود به مسير ديگري بيفتد. چرا كه هر چه بود در خود اميركبير خلاصه شده بود و هر چه بود با رفتن او از ميان رفت، در حالي كه او بايد احتمال مرگ خويش را ميداد و براي دورههاي بعد افرادي و رهبراني در نظر ميگرفت و در دستگاه سلطنت ناصري دوستاني براي خودش دست و پا ميكرد كه بتوانند ايده او را بفهمند و افكار او را دنبال كنند. خطاي ديگر امير بيتوجهياش به دشمن و بياعتنايي به نفوذ دشمن در داخل ايران و حتي در ميان طبقات مختلف خصوصا اشراف بود. اميركبير دشمن را و نفوذش در دستگاه حاكم را دستكم گرفته بود. غرور و تنهايي و ناديده گرفتن قدرت دشمن و نفوذش در دستگاه باعث شد كه اميركبير با آن همه قدرت و استعداد و تدبير و ابتكار و سازندگي به دست مرگ سپرده شود و از ميان برود. در حالي كه شاه در دل، مشتاق و عاشق او بود و به او دلبسته بود. اين شكست را بايد از ضعف اميركبير دانست نه از قدرت دشمن.
پس از شهادت اميركبير امتيازها به اين و آن داده شد. مرگ امير اما براي قدرتهاي بيگانه فرصت مناسبي بود تا با خيال راحتتر به منافع و مقاصد خود بينديشند و رجال ايراني را به خدمت بگيرند. به يك اعتبار رگ دست اميركبير را فقط ميرغضب و حاجعليخان مقدم مراغهاي و مهدعليا، مادر ناصرالدينشاه نزدند. رگ دست امير را خودش با غرورش، تنهايياش و بيتوجهي و بياعتنايياش به شاه زد.
ارسال نظر