حمایت های روانی از مردم زلزله زده کرمانشاه
ببینید قبل از اینکه جواب این سوال را بدهم این را بگویم که من هر جایی که لازم بدانم میخواهم گریزی بزنم به زلزله احتمالی تهران، بنابراین در جواب این سوال به نظرم باید ابتدا این سوالها را بپرسیم که تا حالا توانستهایم جمعش کنیم؟
عکس ها،فیلم ها و روایت های جسته و گریخته ای که در یک ماه اخیر وضعیت زلزله زدگان کرمانشاه را به تصویر کشیده آنطور که باید و شاید زبان حال مردم نیست. اما آن هایی که از همان روزهای نخست در دل ماجرا بوده اند و پای حرف آسیب دیدگان نشسته اند، بی شک راوی تاریخ شفاهی زلزله کرمانشاه هستند. سعید بابایی، معاون دانش آموزی و پیش دبستانی سازمان جوانان هلال احمر یکی از آن هاست. مردی که در روزهای نخست در منطقه حضور پیدا کرد و مشاهدات فراوانی دارد. او می گوید تمام تصاویر را در ذهنش ثبت کرده و دستش کمتر به شاتر دوربین رفته است چراکه اعتقاد دارد به تصویر کشیدن رنج آدم ها با اهداف جمعیت هلال احمر در تضاد است.شما معاون سازمان جوانان هلالاحمر هستید. این سازمان کجای یک بحران تعریف میشود؟ امداد؟ کمکرسانی؟ خدمات روانی؟ در واقع میخواهم بدانم وقتی یک زلزله اتفاق میافتد، چه مسئولیتهایی ذیل سازمان جوانان قرار میگیرد؟
سازمان جوانان وظیفهاش امداد و نجات نیست. وظیفه ما جذب، سازماندهی و آموزش کودکان، نوجوانان و جوانان در فعالیتهای بشردوستانه و امدادی است. در راستای این تعریف خیلی از وظایف ما قبل از بحران است، یعنی ما باید کارهایی انجام دهیم که در بحران، عمق فاجعه کمتر شود. از آن طرف ما تیمهایی داریم تحت عنوان تیمهای «سحر». گروههای چند نفرهای که مسئولیت حمایت فرهنگی، اجتماعی و روانی را برعهده دارند. واسطه حضور من بهعنوان معاون سازمان جوانان به مناطق زلزلهزده، اعزام تیمهای سحر به آنجا بود.
وقتی به مناطق زلزلهزده کرمانشاه رسیدید نخستین تصویری که از فضای منطقه در ذهن شما حک شد چه بود؟
زلزله شامگاه یکشنبه بیستویکم آبانماه رخ داد و من پنجشنبه به منطقه اعزام شدم. ببینید، من در طول دوران کاریام هم زلزله بم را دیدهام و هم زلزله شُنبه بوشهر. از دیدگاه حرفهای نخستین برداشتم از منطقه زلزلهزده کرمانشاه این بود که کشور و جمعیت از حیث لجستیک و سازمانیافتگی خیلی بهتر شده بودند، ولی با همه اینها با توجه به ابعاد فاجعه همچنان احساس میکنی شاید نیاز بیشتری به تقویت فرماندهی واحد، منسجم و مقتدر بحران داشته باشیم تا از هر سازمانی در جای خودش بهرهگیری شود. ابعاد کار در جاهای مختلف شهر و روستا متفاوت بود. روز نخست بازدید میدانی از مناطق زلزلهزده داشتم و متوجه شدم بخش بیشتر تخریبها در سمت غربی سرپل ذهاب و بخشها و روستاهای پایین ازگله است. چیزی که خیلی توجه من را جلب میکرد، شدتهای مختلف تخریب بود؛ یعنی بعضا مکانهایی در مناطق زلزلهزده وجود داشت که سازههای خیلی سست و قدیمی تخریب نشده بودند، اما در برخی مناطق ساختمانهای نوسازتر و به ظاهر مستحکم فرو ریخته بودند. در کل چیزی که از این فضا دستگیرم شد این بود که ساختمانهایی که تقریبا درست و حسابی و براساس استانداردها ساخته شده بودند، حداقل اگر خرابی هم داشتند ساکنانش زیر آوار نمانده بودند.
زلزله کرمانشاه چند نفر را در سرپل ذهاب و روستاهای اطراف درگیر کرد؟
حدود ١٢٠هزار نفر را که از این تعداد ٨٥هزار نفر در خود شهرستان سرپل ذهاب و مابقی در ثلاث باباجانی، گیلان غرب و روستاهای کوئیک و دالاهو و غیره درگیر زلزله شدهاند.
روحیه دادن به افرادی که تازه درگیر بحران شده اند در افکار عمومی کار ساده ای به نظر
می رسد. در حالی که اینطور نیست...
بله ؛ اما باور کنید با کارهای خیلی ساده هم میتوان حس انساندوستی و همدلی را به دلهای افسرده و مصیبتدیده بخشید. ببینید ما با حمایتهای روانی که از خانوادهها و بچهها میکردیم برخیاوقات لحظههای خوش یا آرامشبخشی برای زلزلهزدگان خلق میشد، حتی شرکت کردن در مراسم عزاداریشان هم به آنها تسلیخاطر میداد. از بعد مثبت هم اگر بخواهم تعریف کنم، مثلا ما چندین تولد برای بچهها و افراد مختلف در منطقه گرفتیم تا روحیهشان تغییر کند، حتی چند مورد عروسی هم در چادرها برگزار کردیم. مثلا بچهها چادر زدند و عروس و داماد را فرستادند زیر چادر جدید، امدادگران سیستانوبلوچستان که به منطقه اعزام شده بودند برای یک زوج کردستانی عروسی گرفتند و برایشان بلوچی رقصیدند. (باخنده)
شما بهعنوان کسی که از روزهای نخست تا هفتهها بعد در مناطق زلزلهزده حضور داشتید، بهطورکلی فکر میکنید زندگی افراد درگیر حادثه با چه کیفیتی جمع شد؟
ببینید قبل از اینکه جواب این سوال را بدهم این را بگویم که من هر جایی که لازم بدانم میخواهم گریزی بزنم به زلزله احتمالی تهران، بنابراین در جواب این سوال به نظرم باید ابتدا این سوالها را بپرسیم که تا حالا توانستهایم جمعش کنیم؟ بعد از گذشت بیش از یک ماه با چه کیفیتی توانستهایم؟ آیا لجستیک و امکانات و کمکهای مردمی کم بوده است؟! بهطور قطع ما خیلی از این امکانات را داشتیم. اینکه میگویم گریزی بزنیم به زلزله احتمالی تهران برای این است که بگویم فرض کنید زلزله در تهران رخ دهد. همه ارگانها و سازمانهای ستاد بحران چقدر نیرو برای امدادرسانی و کمک به زلزلهزدگان پایتخت دارند؟ بنابراین برای پاسخ به این سوال، آخرش به این میرسیم که اگر بناست در یک بحران ابعاد یک فاجعه کم شود، گام نخستش قبل از فاجعه است. اگر آدم زیر آوار گیر نکند، دیگر احتیاج ندارد کسی برود و نجاتش دهد. خیلی از روستاهای زلزلهزده کرمانشاه به علت صعبالعبور بودن، ریزش کوه و غیره در ساعتهای طلایی پس از بحران نیروهای هیچ ارگان و سازمانی نتوانستند به آن منطقه بروند. در تهران این مشکل به وفور بیشتر خواهد بود!
مخصوصا بعد از زلزله چهارشنبه شب پایتخت مردم خیلی از این موضوع ترسیدهاند. هراس دارند که اگر زلزله بیاید بعدش چه میشود. زنده میمانند؟ نجات پیدا میکنند؟ برای حل این مشکل چه راهی وجود دارد؟
بله، بهنظر میرسد با وجود همه هشدارهایی که در مورد زلزله داده شده، خیلی از بچهها هنوز هم نمیدانند که اگر زلزله بیاید چه عکسالعملی باید داشته باشند. پناه بگیرند؟ فرار کنند؟ بنابراین گام نخستی که در سازمان جوانان انجام میشود، همین است که به کودکان، نوجوانان و جوانان آموزش دهند که در برابر خطراتی مانند زلزله باید چه واکنشی داشته باشند.
به نظر داریم وارد موضوع تیم های سحر می شویم، عملکرد این تیم ها در بحران دقیقا چه بود؟
حمایت از مردم حادثهدیده ابعاد مختلفی دارد؛ بازی با کودکان، حمایت روانی از زنان، همدردی، جشن تولد گرفتن، نمایش فیلم یا حتی کارآفرینی و دادن عروسک و اسباببازی به کودکان. درواقع انواع و اقسام کارهایی است که میتوان بهعنوان یک انسان برای افراد مصیبتدیده انجام داد. این کارها بهطور قطع از شدت غم و اندوه حادثهدیدگان کم خواهد کرد. این کاری است که تیمهای سحر سازمان جوانان در مناطق زلزلهزده انجام دادند. یا همه بچههای تیم حمایت روانی مکمل تیمهای امدادی نیز بودند. مثلا فرض کنید در منطقهای اگر به یک خانواده چادر یا اقلام نرسیده بود، اعضای گروه سحر سعی میکردند از آنها دلجویی کنند و درنهایت اطلاعرسانی میکردند تا تیمهای امدادی به آن خانواده رسیدگی کنند.
شما از نزدیک فضای زندگی مردم بعد از یک بحران را لمس کرده و حالوهوایشان را دیدهاید. حمایتهای روانی در زلزله کرمانشاه را چطور شروع کردید؟
ببینید بحران طبقهبندیشده یا یک فرمول تعریفشده روی کاغذ که نیست. مثلا تیمهای سحر به مناطق زلزلهزده میرفتند تا با بچهها بازی کنند و پای حرف و درددل زنان و مردان زلزلهزده بنشینند، اما از همان بدو ورود متوجه میشدند که صد نفر از اهالی روستا کشته شدهاند، بنابراین حمایتهای روانی هم طبقهبندی شده نبود و ما داشتیم در دل یک بحران کار میکردیم. بنابر مناطق زلزلهزده و شدت و ضعف فاجعه فرمولهای ما هم متفاوت بود. در برخی از مناطق مثل گیلانغرب مردم فقط استرس و ترس زلزله را داشتند، ولی وارد روستاهای سرپل ذهاب و ازگله که میشدیم داستان فرق میکرد، حتی در همین مناطق بسته به محلهها، فرهنگها نیز با هم متفاوت بود و هر کدام نیازمند حمایتهای روانی متفاوت بودند.
در این مدت در فضای مجازی عکسها و کلیپهای مختلفی منتشر میشد که نشان میداد حال مردم زلزلهزده خوب نیست و خیلی به آنها رسیدگی نمیشود. برخیاوقات به عملکرد هلالاحمر هم نقدهایی شد. در اولین برخورد این انتقادها را چگونه ارزیابی می کنید؟
ببینید یک مثال ساده بزنم. یک روز در مناطق زلزلهزده باران سیلآسایی بارید، بعد از آن در گروههای تلگرامی و شبکههای مجازی عکسی دیدم که نشان میداد از زیر یکی از چادرها آب رد شده است. مردم هم به این عکس واکنش نشان داده بودند و میگفتند آنهایی که در صحنه هستید، این چه وضعیتی است؟ عقلتان نمیرسد که چادر را نباید جایی نصب کنید که سیل نبرد؟ اما این یک جواب ساده داشت آن هم این بود که در یک برههای خلع ید شد از هلالاحمر. اصلا به ما اجازه ندادند که پایگاه اسکان اضطراری بزنیم. گفتند چادرها را تحویل مردم بدهید و همین هم شد که مردم خودشان رفتند چادرها را هر جایی که دوست داشتند، نصب کردند. مردم نمیدانستند چادرزدن هم فن دارد و اگر درست و اصولی نصب نکنی، باد برمیدارد میبرد یا اگر چادرها را بهم بچسبانی و یکی از آنها آتش بگیرد، آتش به همه آنها سرایت میکند! ولی کسانی که از بیرون عکس را میدیدند، میگفتند شما اشتباه کردهاید.
یکی از وظایف شما بهعنوان معاون پیشدبستانی سازمان جوانان هلالاحمر قطعا در ارتباط با کودکان تعریف می شود. اما میخواهم تعریف خودتان را بدانم. اصلا زلزله از دید یک کودک چیست؟ فقط ترس است؟ هراس؟ پریشانی؟ یا اینکه ممکن است برای کودک خیلی ابعاد حادثه قابل درک نباشد.
ببینید تجربه زلزله به وضوح از نقاشیهای کودکان مشخص است. یکی از کارهایی که تیمهای حمایت روانیمان انجام میدهند این است که از بچهها میخواهند نقاشی بکشند. نقاشیهایی که بچهها میکشیدند، کاملا هول و هراس شب زلزله را نشان میداد. مثلا بچههای سمت دالاهو و زرده ریجاب که روستاهایشان در مناطق کوهستانی است، اکثرا با مداد مشکی یک شب تاریک را نقاشی میکردند و مشخص بود مداد را با فشار روی کاغذ کشیدهاند. یا مثلا یک راه با تکهسنگهای بزرگی را میکشیدند که از کوه ریخته بود و جاده را بسته بود. این وجه غالب بچهها در این روستاها بود و اصلا رنگهای گرم در نقاشیها وجود نداشت. در شهر هم همینطور بچههایی بودند که به هیچوجه حاضر نبودند زیر سقف بروند و این نشان میداد آنها بشدت از تصویر لرزش در و دیوار هنگام زلزله ترسیدهاند، بهخصوص در منطقه زلزلهزدهای که ما میدانیم تا دو ماه پسلرزه خواهیم داشت و در همین مدت هم شاید هر چند ساعت یک بار مردم این مناطق این را حس کنند. بنابراین برای کودکی که زلزله ٧,٣ ریشتری را تجربه کرده و بعضا ممکن است خانهاش خراب شده یا اعضای خانوادهاش در زیر آوار مانده باشند، حتی پسلرزههای ٢ ریشتری هم به همان اندازه زلزله اصلی ترس ایجاد میکند.
البته وحشت و اضطراب در بزرگسالان به شکل و شمایل دیگری خودش را نشان می دهد.
مردم از پدیدهای میترسند که آن را ندانند. یکی از چیزهایی که من کم دیدم و تقریبا ندیدم این بود که یکی بیاید و برای مردم توضیح دهد که اصلا زلزله چیست. یعنی خیلی از مردم نمیدانستند این زلزله که آمد، چه بود؟ به همینخاطر این هول و هراس هنوز هم با پسلرزهها برایشان تداوم داشت. در رسانه و در شبکههای اجتماعی هیچکس زلزله را برای مردم تفسیر نکرده است. ما خیلی از جاهایی که میرفتیم با یک مثال ساده به مردم توضیح میدادیم که فرض کنید دو تا صفحه به هم گیر کردهاند و یک فشار اصلی آمده و بقیه این پسلرزهها هم گوشههای این دوتا صفحه هستند که به هم گیر کردهاند و کمکم دارند رها میشوند. با همین توضیح کوتاه خیلی از مردم میگفتند خدا خیرت دهد، خیال ما را راحت کردی. ما فکر میکردیم هر لحظه ممکن است دوباره آن زلزله بیاید. بنابراین حتی خیلی از افرادی که خانههایشان سالم بود هم میترسیدند زیر سقف بروند.
فضای ترس و وحشت بچهها از پسلرزهها را چطور برایشان آرام میکردید؟
بازی کردن با این بچهها تا میزان زیادی آنها را آرام میکرد. ما سعی میکردیم در بازیها به آنها مفهوم پسلرزهها را بفهمانیم و بگوییم دیگر سقف روی سرتان نمیآید و لازم نیست فرار کنید. بازیهایی که شبیهسازی با زلزله بود. مثلا بچهها را در پتو میانداختیم و تکان میدادیم و چون میدانست این بازی است میخندید. درواقع این نوع بازیها میتواند واقعه اصلی را به یک خاطره در ذهن کودکان تبدیل کند و باعث شود از فضای ترس و تلخی که تجربه کردهاند
دورتر شوند.
آقای بابایی در صحبتهایتان گفتید تیمهای حمایت روانی به بچهها عروسک و اسباببازی میدادند. این موضوع منتقدان زیادی در این مدت داشت و عدهای از روانشناسان اعتقاد داشتند نباید به بچهها عروسک بدهیم.
حرف روانشناسان از منظر فنی کاملا درست است. آنها معتقدند این جایزه باید در ازای پیشرفت در روند درمانی بچهها داده شود. منتها وقتی ما وارد یک روستای زلزلهزده میشویم در گام نخست وقتی میخواهیم با بچهها ارتباط بگیریم باید تکتکشان را بشناسیم. چون از بین آن همه کودک مشخص نیست که کدامشان به چه نوع حمایتی نیاز دارند، بنابراین ممکن است در گام نخست دادن عروسک به کودکی که قرار است پروسه رواندرمانی برایش اجرا شود، اشتباه باشد. اما طیف عظیمشان که اینطور نیستند. با همه اینها در جاهایی که قرار بود خود ما اسباببازی بخریم و به کودکان بدهیم، عمدتا اسباببازیهای یکسان و یکشکل میخریدم تا بین بچهها یکدستی به وجود بیاید. اما در کمکهای مردمی اینگونه نبود و ما در اسباببازیها گیتار برقی هم دیدیم. (با خنده) بههرحال ما مسئول توزیع همه کمکهای مردمی هستیم، اما به تبع چنین اسباببازی نیاز کودکان آن هم در چنین شرایطی نبود.
تصور مردم از هلالاحمر نیروهای امدادگری است که یا مصدومان را نجات میدهند یا اجساد را از زیر آوار بیرون میکشند یا اقلامی مثل چادر و بستههای غذایی توزیع میکنند. این بعد از فعالیتهای هلالاحمر که عدهای تحت تیمهای حمایت روانی بروند به دل مردم زلزلهزده و با کودکان بازی کنند و پای درددلشان بنشینند، شاید بخش ناشناختهتری از فعالیتهای جمعیت در بین مردم بود. این افراد حادثهدیده چطور با شما ارتباط برقرار میکردند؟
فرض کنید تکوتنها وسط جادهای گیر افتادهاید که هیچکس از آن عبور نمیکند. بعد از دور میبینید که یک نفر با لباس قرمز به سمتتان میآید. چه احساسی دارید؟ قطعا این خودش یک حس آرامشبخشی دارد. این اتفاق را من به عینه در جاهای مختلف دیدهام. من از معاونان هلالاحمر استانهای مختلف خاطرات زیادی در رابطه با ارتباط خوبی که مردم با نیروهای هلالاحمر برقرار میکنند، شنیدهام. خیلی از مردم یا کودکان به محض اینکه فردی را با کاور هلالاحمر میبینند، حس میکنند ناجی به کمکشان آمده و آرام میشوند. بنابراین ما خیلی وقتها که وارد شهر یا روستاها میشدیم خود بچهها به سمت ما میدویدند. بنابراین آرامشبخشی و اطمینان خاطری که از لباس و کاور هلالاحمر به مردم منتقل میشود را حس کردم. اگرچه این بُعد هلالاحمر کمرنگ است و دیده نشده و مردم فکر میکنند کسی که کاور هلالاحمر پوشیده و به سمتشان میرود برایشان چادر یا بسته غذایی آورده است. اما در این مدت با حضور پررنگ تیمهای سحر در همه مناطق زلزلهزده انتظار مردم هم نسبت به نیروهای هلالاحمر عوض شده بود و این جنبه کاری و حمایتی ما را هم شناخته بودند.
بهعنوان تیم حمایتهای روانی سازمان جوانان هلالاحمر چه کارهایی برای مردم انجام دادید؟
ببینید گام نخستش این است که حرف مردم را بشنوی. در ظاهر چیز سادهای است، اما واقعیت این است که مردم دوست دارند راجع به اتفاق یا بلایی که سرشان آمده، حرف بزنند و از همه مهمتر این است که دوست دارند این موضوع را برای کسانی تعریف کنند که در حادثه نبودهاند و ندیدهاند. بنابراین افراد مصیبتدیده به دنبال یک گوش شنوایی میگردند تا برایش از اتفاق و حادثه حرف بزنند. مثلا ما وارد یک روستایی شدیم و تصویر خیلی دردناکی توجه من را به خود جلب کرد. مردی روبهروی ویرانههای خانهاش نشسته بود و وسط این ویرانه یک کاپشن صورتیرنگ گذاشته بود. اطرافیانش برای ما توضیح دادند که در زمان زلزله خودش توانسته بود از در خارج شود، اما سقف خانهشان بر سر همسر و فرزندانش آوار میشود. با این حال، همان موقع توانسته بود همسر و یکی از دخترانش را که به در نزدیکتر بودند، از زیر آوار خارج کند، اما یکی از دخترهایش زیر آوار کشته میشود. حالا پدر خانواده کاپشن صورتی دخترش را روی تلی از خاک گذاشته بود، درست در همان نقطهای که جسد دخترش را از آنجا بیرون کشید. خب این خیلی صحنه دردناکی بود. پدر جوان بشدت تحت فشار روحی بود و به هیچکس اجازه نمیداد به این کاپشن دست بزند. ما یک تیم ٢٠نفره بودیم و رفتیم در چادرش نشستیم. درحالیکه در این مدت با کسی حرف نزده بود ما را که دید شروع به تعریف حادثه کرد. حدود نیم ساعت بدون وقفه حرف زد و آخرش گفت حالا سبک شدم. بنابراین گاهی حمایت روانی یعنی همین که شنونده باشیم، حرف یکدیگر را بشنویم، چراکه مردم حادثهدیده دوست دارند افرادی با لباسهای کار بنشینند و حرفشان را بشنوند.
درد مشترک مردم زلزلهزده چه بود؟
یکی از چیزهایی که مردم خیلی دوست داشتند این بود که بگویند زلزله اینجا عجب زلزلهای بود. از این زلزلهها در ایران نداشتیم. ما هم با حرفشان همراهی میکردیم. واقعا هم حرفشان درست بود. اگرچه زلزله بم کشتههای بیشتری داشت، ولی زلزله بم ٦,٤ ریشتر بود، اما زلزله ازگله کرمانشاه ٧.٣ ریشتر. یکی از چیزهایی که خیلی دوست داشتند در همان ابتدا از غریبهها بدانند این بود که بپرسند از کدام شهر آمدهای؟ خیلی باعث افتخارشان بود که مردم همه کشور به کمکشان آمدهاند و در صحبتهایشان میگفتند ما تا الان فکر میکردیم فقط کردها هوای کردها را دارند، ولی الان فهمیدیم ترکها، فارسها، تهرانیها، اصفهانیها و سیستانوبلوچستانیها و خیلی از شهرهای دیگر آمدند؛ مردم چقدر ما را دوست دارند. خب این حرفهای مشترک از زبان این افراد خیلی قابلتامل بود. چقدر باید هزینه میکردیم که به این مردم بگوییم دوستتان داریم؟ حالا آنها با اینکه بهای زیادی پرداخت کردند، اما با همه وجودشان سونامی از محبت همه مردم ایران دریافت کردند.
وسط آن همه غموغصه و دردهای بیانتها دل خوش هم پیدا میشد؟ حتی برای چند دقیقه؟
ببینید بعضی از مردم روستاها قبل از اینکه زلزله واقعی بیاید هم به خاطر محرومیتهایشان زلزلهزده بودند. در خیلی از این روستاهایی که ما میرفتیم، نخستین بار بود که یک غیرکرد وارد آنجا شده بود، مسئول که جای خود دارد! حالا اما فکر کنید در این روستاها آدمهای مختلف با فرهنگهای مختلف میروند و به مردم سر میزنند. حتی مسئولان و ارتش و سپاه و هلالاحمر میروند. بنابراین درست است که زلزله زندگی افراد زیادی را نابود کرد، اما بههرحال این حضور پررنگ مردمی توانسته بخشی از غمهایشان را تسکین دهد.
بعد از زلزله، جمعیت سرپل ذهاب بیشتر شد و مردم از شهرها و روستاهای اطراف برای گرفتن کمکها به مناطق زلزلهزده کوچ کرده بودند. موضوع محرومان در زلزله کرمانشاه موضوع تلخی است.
بله، مردم محروم و بعضا فرصتطلب به امید گرفتن کمکها کوچ کرده بودند به مناطق زلزلهزده و چادر زده بودند. اما ببینید در زلزله بم هم این اتفاق افتاد. آن موقع من جوانتر بودم و از این موضوع خیلی ناراحت میشدم که چرا عدهای باید بیایند و این سوءاستفاده را بکنند! اما یکنفر یک حرف قشنگی به من زد و گفت اینجا قبل از اینکه زلزله بیاید، سالها زلزله آمده بود. این عده از مردمی هم که الان آمدهاند به اینجا زلزلهزده هستند. حالا زمین زیر پایشان تکان نخورده است، ولی محروم هستند. بنابراین خیلی از این افرادی را هم که ما در کرمانشاه میبینیم آمدهاند چادر الکی زدهاند و خودشان را به جای مردم زلزلهزده جا زدهاند، قطعا خانه و زندگی و کارشان را رها نکردهاند که! آنها هم بخشی از محرومان جامعه هستند که نیاز به کمک دارند. من حتی از افرادی میشنیدم که میگفتند خدا را شکر زلزله آمد چون حداقل با این کمکهایی که میشود ما شب یک چیزی برای خوردن داریم.
در کنار تمام این ها اخیرا رفتاری هم باب شده که رویکردهای مختلفی نسبت به آن وجود دارد؛ عکس گرفتن و سلفی و در کل تولید محصولات تصویری از مصایب مربوط به بلایا . این موضوع در زلزله کرمانشاه هم دیده شد. به هر حال بخشی از ماجرا خبررسانی است و بخش دیگری هم ممکن است خودنمایی باشد. با این مقدمه با عکس انداختن و سلفی گرفتن با مردم مناطق زلزله زده موافق هستید؟
چیزی که ما خیلی تاکید داشتیم و حتی دعوا داشتیم همین موضوع عکس گرفتن بود. اینکه چقدر عکس بگیرید؟! چطوری عکس بگیرد؟! ما به یک عده ای می گوییم کاسبان زلزله و بحران. شناخت آدم ها یک حس است و همه ما می فهمیم و شاید نتوانیم برایش توضیح خاصی دهیم ولی می فهمیم که وقتی یک نفر دارد برای مردم کمک جمع می کند؛ برای خودش جمع می کند یا برای مردم! یا کسی که به منطقه آمده است و دارد به زلزله زدگان کمک می کند واقعا برای کمک کردن آمده یا آمده است سلفی هایش را بگیرد و برود. هرچند که این رفتار بی رنگ و بی بو است اما نیت آدم ها ناخودآگاه حس واقعی اش را به دیگران منتقل می کند. به همین خاطر ما همیشه به نیروهای مان تاکید داشتیم عکس سلفی نگیرید و اگر می خواهید مستند سازی کنید از دور عکس بگیرید. تاکید داشتیم وقتی با بچه ها و مردم عکس بگیرید که خیلی به آن ها نزدیک و صمیمی شده اید. در این شرایط ممکن است حتی خودشان بخواهند یک عکس هم با هم بگیریم. ما حتی عکس هایی را می دیدیم که طرف خودش دارد لبخند می زند و اما درو و اطرافش بچه ها چهره ای مغموم و در هم دارند. بنابراین من معتقدم هر موقع به فضایی رسیدیم که همه آدم های قاب دوربین در حال لبخند زدن بودند می توانیم عکس بیندازیم.
چطور می توانیم این فضا را تشخیص دهیم؟
به نظرم باید خودمان را بگذاریم جای تک تک این آدم ها بگذاریم. کسانی که تا قبل از زلزله مثل من و شما خانه و زندگی داشتند اما حالا وضعیت شان در بحران است. تصور کنیم که اگر جای آن ها بودید آیا خوشتان می آید آدم ها بیایند و وضعیت شما را در قاب دوربین شان ثبت کنند؟! اگر خوشتان نمی آید پس نگیرید.
منبع:شهروند
ارسال نظر