به گزارش شهروند، یک ماه از حادثه تلخ دانشگاه علوم و تحقیقات گذشت. حادثه واژگونی اتوبوس دانشجویان این دانشگاه که ١٠ کشته برجای گذاشت و تعداد زیادی را هم زخمی و مجروح کرد. یک فاجعه نادر که احساسات عمومی را برانگیخت. البته به دنبال این حادثه اقدامات فوری درخصوص شناسایی و برخورد با مقصران این حادثه انجام شد و چند نفر هم در ارتباط با این پرونده شناسایی و بازداشت شدند. همزمان پیگیریها برای نظارت بر روند مطلوب درمان مصدومان و مهیا کردن شرایط مناسب بستری و خدمات درمانی از سوی مسئولان دانشگاه آزاد انجام شد. هنوز سوالات زیادی درخصوص این حادثه مطرح است، اما سرنوشت مصدومان این حادثه و وضع جسمانی این دانشجویان مهمتر از هرچیز دیگری در این پرونده است. مصدومانی که بعضی از آنها فقط چند ثانیه با مرگ فاصله داشتند و اگر اقدامات به موقع درمانی نبود شاید الان آمار کشتهشدگان این حادثه بیش از اینها بود.
روح بهاره آزرده تر از جسمش!
بهاره کوچه باغیان یکی از همین مصدومان است. دختر ٢٧سالهای که به گفته
اقوامش فقط چند میلیمتر با فلج شدن فاصله داشت. بهاره آن روز همراه با
نگار باب الحوائجی برای پیگیری کارهای پایاننامه ارشدش به دانشگاه رفته
بود که آن حادثه رخ داد. واژگونی اتوبوس این دو دوست قدیمی را برای همیشه
دراین دنیا از هم جدا کرد. نگار در این حادثه کشته شد، اما دست تقدیر بهاره
را با همه وخامت حالش، زنده نگه داشت. بهاره یکی از مصدومان بدحال این
حادثه بود. دختری که حتی پزشکان هم امید چندانی به بهبود او نداشتند، اما
سرنوشت بهاره این بود که زنده بماند. حالا بهاره چند هفتهای است که از
بیمارستان مرخص شده و دوران نقاهتش را سپری میکند. آنچه در ادامه
میخوانید گفتوگوی «شهروند» با مادر همسر این دانشجوی حادثهدیده است:
حال بهاره چطور است؟
خدا را شکر بهتر است. همین که فلج نشد بهترین اتفاق برای همه ما بود. او
جراحی سختی داشت، اما به یاری خدا و کمک پزشکان الان حالش بهتر است. البته
دوران نقاهت سختی را پیش رو دارد. اما خوب این روزها هم دیر یا زود تمام
میشود.
بهاره چطور آسیب دیده بود؟
از ناحیه
گردن؛ مهرههای پشت گردن آسیب جدی دیده بود اما نمیدانم پزشکان چطور ابتدا
نتوانستند تشخیص دهند. بهاره را پس از حادثه با آمبولانس به بیمارستان
حضرت رسول برده بودند. چند روزی در آن بیمارستان بستری بود اما کادر پزشکی
آنجا اصرار داشت که گردن بهاره هیچ مشکلی ندارد. حتی چندبار به ما گفتند
که آتل گردنش را باز کنیم، اما او درد داشت. آنها به ما گفتند که فقط
مهره دوازدهم کمرش شکسته که آن هم با بریس کمر طی چند هفته جوش میخورد
اما بهاره از درد به خودش میپیچید.
پس چطور کارش به جراحی گردن کشید؟
دکتر واحدی و دکتر کمیلی از طرف دانشگاه به بیمارستان حضرت رسول آمدند تا
شرایط مصدومان بستری در این بیمارستان را بررسی کنند. شب ساعت ١٢ بود که
دکتر کمیلی به دقت بهاره را معاینه کرد. حدود ٤٠ دقیقه بالای سرش بود، بعد
از بررسی عکسها و MRI به ما گفت که گردن بهاره نیاز به جراحی دارد. او
به ما گفت احتمال قطع نخاع وجود دارد و باید هرچه سریعتر جراحی شود.
همین شد تا به دستور مسئولان دانشگاه آزاد، بهاره به بیمارستان لاله منتقل
شود.
بعدش چه شد؟
در بیمارستان لاله بود که گردن
بهاره جراحی شد. وقتی به آن بیمارستان منتقل شد تازه فهمیدیم که چه خطری
بهاره را تهدید میکرد. ٧ ساعت زیرعمل بود، پزشکان به ما گفتند که جراحی
فوق العاده سنگینی بود. خدارا شکر به خیر گذشت. چند روز بعد از جراحی هم
از بیمارستان مرخصش کردند. اگر اشتباه نکنم ١٠ دی از بیمارستان به خانه
آمد.
الان حالش چطور است؟
گردنش که بهطور کامل
بسته است. دکترها گفتند باید تا سه ماه بسته بماند. بعد از سه ماه معلوم
میشود که به جراحی مجدد نیاز دارد یا نه. اما مهم این است که خطر اصلی
یعنی همان ضایعه نخاعی برطرف شده است. اما دوباره در خانه حالش بد شد و از
هوش رفت. البته به ما گفتند که به نوعی تشنج ناشی از استرس و ضعف بدنی
بوده. البته این چند روز گذشته حال روحیاش زیاد خوب نیست چون تازه متوجه
مرگ نگار شده. نگار صمیمیترین دوست عروسم بود.
یعنی در مدت بستری در بیمارستان از سرنوشت نگار خبر نداشت؟
نه اصلا به او نگفتیم. نباید هم اطلاع پیدا میکرد. او جراحی سختی داشت و
باید روحیهاش را حفظ میکرد. شاید باورتان نشود بهاره وقتی چشمانش را باز
کرد فقط اسم نگار را صدا میزد. ما هم صبر کردیم تا وضع او بهتر شود.
آخرش هم خودمان جرأت نکردیم، موضوع را بازگو کنیم. از یک مشاور روانشناس
کمک گرفتیم. دو جلسه به خانه آمد و ماجرای مرگ نگار را آرام آرام به بهاره
گفت. آنها ١٥سال باهم دوست بودند. هم رشته بودند، همه کارشان با هم بود.
بهاره وابستگی زیادی به نگار داشت.
پرستاری پدر از ملیکا در خانه
ملیکا فراهانی یکی دیگر از مصدومان آن حادثه
است، دختر ٢٢ سالهای که او هم مسافر اتوبوس مرگ بود، اما از آن حادثه جان
بهدربرد و حالا در خانه بستری است. ملیکا فرزند دوم خانواده است، در واقع
تنها دختر پدری که خودش میگوید در همه این سالها برای ملیکا هم پدر بوده
و هم مادر:
حال ملیکا چطور است؟
خدا را شکر که
الان دخترم را میبینم. سخت است، اما میتوانست از این خیلی بدتر باشد.
جراحیهای لازم انجام شده و الان باید هر روز فیزیوتراپی شود. خودم همه
کارهایش را انجام میدهم، چون مادر ملیکا ١٨ سال پیش فوت کرده است.
ملیکا چطور آسیب دیده بود؟
اینکه لحظه واژگونی کجای اتوبوس بوده و چه اتفاقی برای او افتاده را درست
نمیدانم. خودش هم درست یادش نیست، فقط میگوید به عقب اتوبوس رفته بوده.
او از هر دو دست و پای چپ دچار جراحت شده، انگشت شست پایش شکسته،
تاندونهای دست راستش پاره شده بود و دست چپش هم شکستگی داشت، البته الان
حالش خوب است. خودش هم روحیه خوبی دارد.
ملیکا در چه رشتهای تحصیل میکند؟
ترم هفت صنایع غذایی است.
ملیکا فرزند چندم شماست؟
من دوتا بچه دارم، یک پسر و یک دختر. ملیکا فرزند دوم من است.
شما چطور از حادثه مطلع شدید؟
دختر خانمی که هنوز هم متوجه نشدم چه کسی بود، با موبایل تماس گرفت و
ماجرا را به من اطلاع داد. سراسیمه به طرف دانشگاه رفتم. وقتی به آنجا
رسیدم تازه متوجه شدم که چه فاجعهای رخ داده است. اما ملیکا آنجا نبود،
تا قبل از رسیدن من او را به بیمارستان برده بودند.
پس در شرایط سختی ملیکا را بزرگ کردید؟
سختی از این جهت که باید جای خالی مادرش را پر میکردم. من برای ملیکا و
پسرم هم پدر بودم و هم مادر. الان هم همه کارهای او را خودم انجام میدهم.
هزینههای درمانی این مدت را دانشگاه پرداخت کرد؟
بله، تا زمانی که ملیکا در بیمارستان بستری بود، همه هزینهها از طرف
دانشگاه پرداخت شد. هزینههای جانبی را خودم پرداخت کردم، البته به ما
گفتند که همه این هزینهها را به ما میدهند.
شما شکایت هم کردید؟
بله، در همان شعبه چهارم دادسرای ناحیه ٣٢ از دانشگاه و همه افراد و مسئولانی که به نحوی در بروز این حادثه مقصر بودند، شکایت کردم.
مینا نعمتی: وحشت این حادثه همیشه با من است
٢٢سال دارد و ترم آخر دانشگاه بود. اتوبوس
به حرکت درآمده بود که مینا دست تکان داد و راننده برایش ایستاد. با دوست
صمیمیاش بود که سوار اتوبوس مرگ شد و توانست جزو کسانی باشد که از این
حادثه وحشتناک، جان سالم به در ببرد. مینا نعمتی در صندلی عقب اتوبوس بود
که این اتفاق رخ داد و در آخرین لحظهها اسم دوستش را صدا کرد و بیهوش شد.
حالا ٤روزی میشود که از بیمارستان مرخص شده اما هنوز هم نتوانسته این
حادثه را فراموش کند و از هر سواری در خیابان وحشت میکند.
لحظه حادثه را یادت میآید؟
آن روز ما کلاس داشتیم. من و ملیکا دوست صمیمی همدیگر هستیم و وقتی از
کلاس بیرون آمدیم، اتوبوس را دیدیم که دارد میرود. به دنبالش دویدیم و دست
تکان دادیم، اما کاملا ناامید بودیم که برایمان نگه دارد. معمولا
رانندهها هرچقدر هم برایشان دست تکان بدهیم، نمیایستند. وقتی راه
میافتند، هرچقدر هم داد بزنیم و به دنبال اتوبوس بدویم، نگه نمیدارند،
اما در کمال تعجب این اتوبوس برایمان نگه داشت. اتفاقا همان لحظه با ملیکا
خندیدیم و گفتیم چه عجب یکبار از اتوبوس جا نماندیم، اما انگار قسمتمان
بود. وقتی سوار شدیم، دو صندلی خالی بود. من به ملیکا گفتم که روی یکی از
آنها بنشیند. خودم رفتم و دو ردیف عقبتر نشستم. تقریبا آخر اتوبوس بودم.
وقتی راه افتادیم، چند ثانیه بعد اتوبوس روی یک دستانداز رفت و تکان شدیدی
خورد، ناگهان سرعتش خیلی زیاد شد. از روی دستاندازها با تکان شدیدی رد
میشد. طوری که تمام وسایل عقب اتوبوس روی ما ریخت. همه اعتراض کردیم که
راننده گفت ترمز بریده. خیلی وحشت کردم. از جایم بلند شدم و ملیکا را صدا
کردم. همان لحظه برگشتم و از پنجره پیچ علوم و تحقیقات را دیدم. ناگهان
اتوبوس واژگون شد. دیگر هیچ یادم نمیآید. فقط چند لحظه صدای یک زن را
شنیدم که میگفت میتوانی اسمت را بگویی. داشت به من دلداری میداد.
چه زمانی به هوش آمدی؟
وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان بودم. فقط به فکر ملیکا بودم. او را صدا
میکردم که گفتند حالش خوب است. اما در آن روزها ملیکا وضع وخیمی داشت و به
من نمیگفتند.
چقدر آسیب دیدی؟
خداروشکر آسیب
جدیای ندیدم. سرم شکست و گوشت پایم کمی کنده شده است. زانوهایم هم کوفته
شده؛ ولی از لحاظ روحی کاملا به هم ریختهام، مرتب کابوس میبینم. وقتی
سوار هر خودرویی میشوم، دستم را به دستگیره میگیرم و دعا میخوانم. اصلا
نمیتوانم در هیچ خودرویی سوار شوم. مرتب احساس میکنم دارم تصادف میکنم.
حس این اتفاق در هر لحظه با من است و اصلا رهایم نمیکند. برای همین
پرخاشگر شدهام و نمیتوانم بر خودم مسلط باشم.
در چه مقطعی درس میخوانی؟
من سال آخر رشته صنایع غذایی در مقطع کارشناسی هستم.
درست را در همین دانشگاه ادامه میدهی؟
هنوز بعد از حادثه وارد دانشگاه نشدهام، اما چون تمام واحدهایم را در این
دانشگاه برداشتهام و پولش را پرداخت کردهام و از طرفی دانشگاه به
خانهام نزدیک است. برای همین احتمالا در همین دانشگاه درس بخوانم. البته
اگر بتوانم تحمل کنم.
هزینههای درمانیات را خودتان پرداخت کردید؟
نه. ما فقط کمی هزینههای جزیی پرداخت کردیم، بقیه را نماینده دانشگاه
پرداخت کرد. گوشی موبایلم هم در آن تصادف گم شد که دانشگاه قرار است همان
مدل را برایم بخرد.
شکایت هم کردهای؟
بله. این
حادثه خیلی وحشتناک بود. من زنده ماندهام ولی خیلیها مردند. هنوز هم وقتی
فکر میکنم اگر عزیزی را در این حادثه از دست میدادم، چقدر زجر میکشیدم.
چه خانوادههایی که الان در عذاب هستند و باید باعث و بانی اینهمه بدبختی
مجازات شود.