کد خبر: ۱۱۱۰۸۲
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۲
داریوش فرضیایی که از سال 1378 نقش پورنگ را مقابل عروسک تورنگ بازی کرد، در ذهن بچه‌ها با همان پورنگ ماندگار شد و خود نیز از این نام بسیار احساس رضایت می‌کند. او که فارغ‌التحصیل رشته گرافیک است، بخوبی به زبان مادری خود گیلکی و به زبان پدری‌اش یعنی آذری آشنایی دارد.
دوست خوب بچه‌ها را همه با نام عموپورنگ می‌شناسند. داریوش فرضیایی که از سال 1378 نقش پورنگ را مقابل عروسک تورنگ بازی کرد، در ذهن بچه‌ها با همان پورنگ ماندگار شد و خود نیز از این نام بسیار احساس رضایت می‌کند. او که فارغ‌التحصیل رشته گرافیک است، بخوبی به زبان مادری خود گیلکی و به زبان پدری‌اش یعنی آذری آشنایی دارد.

تقریبا 21 ساله بود که گذرش به رادیو افتاد. تیپ‌های «گل پسر» و «ننه بلقیس» یادگارهای او در رادیو است، اما چیزی نگذشت که با برنامه «ما و شما» تلویزیونی شد. بچه‌های ایران از آن پس، او را در برنامه‌های «تورنگ و پورنگ»، «شبکه بی‌طرف»، «یکی و تکی»، «باز باران با طراوت»، «هزار و شصت و شونزده»، «کتابخانه عموپورنگ»، «محله گل و بلبل» و بسیاری دیگر با همراه دوست‌داشتنی خود یعنی امیرمحمد تماشا کردند. عموپورنگ برنامه‌های کودک، روز گذشته 43 ساله شد.

آخرین باری که گریه کردم

یک رسالتی را در درون خود حس می‌کنم و آن شادکردن و خنداندن بچه‌هاست. سعی می‌کنم به این رسالتم مومن و متعهد باشم و اگر بخواهم برای بچه‌ها کم بگذارم، خود را مدیون آنها می‌بینم. همه فکر می‌کنند عموپورنگ همیشه می‌خندد و شاد است، من غم‌هایم را در درون خود پنهان می‌کنم، اما وقتی می‌خواهم گریه کنم و سبک شوم، به دنبال بهانه‌ای می‌گردم. برای من بهترین بهانه برای سبک شدن و گریستن رفتن به بیمارستان و ملاقات بچه‌های بیماری خاص است. به کنار این بچه‌ها می‌روم و آنها را می‌خندانم و برخی مواقع با آنها بغض می‌کنم و گریه می‌کنم. آخرین باری که گریه کردم، ماه گذشته بود. ماه رمضان امسال به بیمارستان رفتم و وقتی متوجه شدم بچه‌ای را که سال گذشته دیده بودم و کلی سر به سرش گذاشته بودم، مدتی است که دیگر نیست، گریه کردم، یا همان شب بچه‌ای را دیدم که بسختی گریه می‌کرد، اما نه اشکی در چشم داشت و نه صدایی در گلو و تنها با دهان باز، درد می‌کشید. من حتی گریه‌هایم را با بچه‌ها شریک می‌شوم.

من و کودک درونم

امروز براساس شواهد موجود در شناسنامه 43 ساله شدم، اما خودم چنین احساسی ندارم. فکر می‌کنم بین 13 تا 17 سالگی متوقف شدم و هنوز کودک درونم بسیار سرحال است و میل زیادی به شیطنت و شلوغی دارد. هنوز هم اشعار و داستان‌های کودکانه می‌خوانم و می‌نویسم.

خیلی‌ها فکر می‌کنند که من کاراکتر کودک را بازی می‌کنم، اما شخصیت واقعی من، همانی است که جلوی دوربین و بین بچه‌هاست. هنوز با کودک درونم رفیق و همراه هستم. کودک درونم نمی‌گذارد به این راحتی‌ها به دنیای بزرگ‌ترها وارد شوم. هرازگاهی که می‌خواهم احساس بزرگی کنم، کودک درون سر می‌رسد و مرا به کوچه‌های دوران بچگی، محله جوادیه، پشت ریل راه‌آهن و آن کوچه بن‌بست و آن خانه کلنگی می‌برد.

مدتی قبل کودک درونم ابتکار جالبی کرد و مرا به دبستانی برد که 36 سال قبل در آن خانم جم‌نژاد با مهربانی یادم داد که چگونه مداد سیاه را در دست بگیرم و او هم که اکنون هفتاد و چند سال دارد و بتازگی عمل قلب داشته، بخوبی به یاد دارد که داریوش کوچک چگونه دست او را هنگام مداد گرفتن بوسید. دبستان ده سالی است به علت کهنگی، خالی از هیاهوی بچه‌ها شده، اما من و کودک درونم که روی سکوی حیاط نشسته بودیم، صدای همهمه بچه‌ها را می‌شنیدیم و با هم گریه کردیم.

از بچه‌ها انرژی می‌گیرم

دنیای بچه‌ها دنیایی معصومانه، بی‌ریا و عاری از هرگونه بدی است. در دنیای آنها شکل‌های واقعی و تخیلی زیادی وجود دارد. رنگ‌ها شادند و عروسک‌ها و عکس‌ها با آدم حرف می‌زنند. خانه‌ها همه اندازه قصر بزرگ و نقاشی یک گلدان گل، کم از باغ بهشت ندارد.

شادی من وقتی است که بین بچه‌ها هستم، این شادی وقتی بیشتر می‌شود که احساس می‌کنم بچه‌ها مرا بین خود پذیرفته و اعتماد کرده‌اند. برای این‌که بتوانم یک برنامه زنده آن هم با 50 بچه را کنترل و اجرا کنم، تقریبا نیم ساعت قبل از شروع برنامه به میان آنها می‌روم. آن لحظه، بچه‌ها سرشار از انرژی و فریاد هستند بنابراین با کشیدن لباس من و جیغ زدن و بالا و پایین پریدن، بخشی از انرژی خود را تخلیه و بلکه به من منتقل می‌کنند. در این موقع است که با انرژی که گرفته‌ام برنامه را شروع کنم.

برنامه‌سازی کودک سخت است

برنامه‌سازی برای بچه‌ها خیلی سخت‌تر از برنامه‌سازی برای بزرگسالان است. بزرگسالان دارای شخصیتی تثبیت شده و شکل گرفته هستند و رفتارهای من نمی‌تواند برای آنها الگوسازی کند، اما بچه‌ها به عموپورنگ به عنوان یک الگوی رفتاری و اخلاقی و آموزشی نگاه می‌کنند.

هرکلام و رفتار من چنانچه ناروا و ضعیف باشد، روی بچه‌ها اثر می‌گذارد. در متن‌ها و نمایش‌ها و اشعار کودکانه اگر آموزش مناسبی در کار نباشد، بچه‌ها آسیب می‌بینند. در برنامه بزرگسالان می‌توانی منظور و پیام برنامه را مستقیم با مخاطب در میان بگذاری، اما بچه‌ها را نباید مستقیم امر و نهی و نصیحت کرد، بلکه باید به صورت داستان آموزشی و شعر و آن هم به صورت غیرمستقیم عمل کرد. بخصوص بچه‌های امروز که به بچه‌های عصر سایبر معروفند از قدرت یادگیری بسیار بالاتری نسبت به والدین خود برخوردارند.

بچه‌های امروز بهتر از بزرگ‌ترهای خود با رایانه و قابلیت‌های گوشی‌های تلفن همراه آشنا هستند. لذا این مساله رسالت مرا به عنوان یک برنامه‌ساز کودک و نوجوان صدچندان می‌کند. نمی‌توانم با همان اطلاعات و اندیشه 15 سال پیش دوباره برنامه‌سازی کنم؛ حتما باید خودم را به‌روز کنم وگرنه بچه‌ها مرا کنار می‌گذارند.

من در کانال تلگرامی‌ام برای بچه‌ها داستان‌های روز و آموزشی به صورت صوتی تعریف می‌کنم. داستان مانی و مریم نمونه‌ای از آنهاست که چگونگی رفتار با فضای مجازی و گوشی همراه را برای بچه‌ها به صورت قصه تعریف می‌کنم. کاربران بسیاری به کانال می‌آیند و قصه‌ها را گوش می‌دهند.

دعا برای اکبر عبدی

از بچگی اکبر عبدی و خانم‌ها خامنه و رضایی را خیلی دوست داشتم، چون تمام نوستالژی دوران کودکی مرا تشکیل داده‌اند. دانش‌آموز که بودم بازی‌ها و صدای او را مانند «باز مدرسه‌ام دیر شد، حالا چی کار کنم» مقابل صف تقلید و اجرا می‌کردم. این مرد بزرگ در برنامه محله گل و بلبل هم حضور داشت و 12 سکانس برای بچه‌ها بازی کرد. اکبر عبدی به نظرم کودکی دوست‌داشتنی است که به دلیل بیماری، مدتی ممنوع‌الملاقات شده و برای سلامتی او دعا می‌کنم.

مادرم، مادرم و مادرم

تمام دارایی امروز من مادرم است. عشق به مادر برای من یعنی همه چیز. من برای مادرم هنوز همان بچه کوچک هستم که دستش را می‌بوسم، دور مادر می‌گردم، با او بازی می‌کنم، برایش حرف‌ها و خاطرات خنده‌دار تعریف می‌کنم و خلاصه با جان و دل برایش پسری می‌کنم.

نقدی از سر دلسوزی

امروزه برنامه‌سازان بخش کودک و بخصوص رادیو و تلویزیون بسیاری از فرصت‌ها را از دست می‌دهند. از یک طرف شبکه‌های ماهواره تمام سال به بهترین شکل برای بچه‌های ایران با انواع کاراکترهای کارتونی برنامه‌سازی می‌کنند که این همان تهاجم فرهنگی است. از طرف دیگر برنامه‌سازان بخش کودک به علت نبودن حامی مالی به سمت بخش‌های دیگر کشیده می‌شوند. برخی افراد معدود هم که مانده‌اند و می‌خواهند کار کنند، به‌جای این‌که تمام توان خود را صرف نوشتن برای بچه‌ها کنند، باید به دنبال حامی مالی بگردند. شاید ده سال دیگر یک افسوس بزرگ روی دلمان باشد که ‌ای کاش برنامه‌سازی برای کودکان را جدی‌تر گرفته بودیم.

محله گل و بلبل2 را می‌سازم

محله گل و بلبل بهترین کار من برای بچه‌های ایران بود که مدتی پیش این مجموعه 90 قسمتی تمام شد. این برنامه حاصل دو دهه کار من برای دنیای کودک بود که در دکوری به بزرگی 1500 متر تولید و ضبط می‌شد. آمارها از مخاطب 87 درصدی این برنامه حکایت دارد که چنین عددی برای یک برنامه کودک بسیار عالی محسوب می‌شود. هم‌اکنون ساخت محله گل و بلبل 2 را در 90 قسمت تعریف و طراحی کرده‌ایم و پیش‌بینی می‌شود در صورت یافتن تهیه‌کننده و حامی مالی مناسب، در مهرماه امسال شاهد ساخت و پخش آن باشیم. در محله گل و بلبل2 با مطالعه و بررسی نکات قوت و ضعف بخش اول، آیتم‌هایی که بیشترین مخاطب را داشته‌اند تقویت و دیگر آیتم‌ها با ساختاری جدید طراحی شده‌اند تا بیشترین بار آموزشی و تفریح و سرگرمی را برای بچه‌ها داشته باشند.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اخبار روز
ببینید و بشنوید
آخرین عناوین