امیرکبیر و داستان فساد و ملک داری عمه و خاله!
روحاني به نظر ميرسد اين درد مزمن تاريخي را درک کرده و سعي ندارد با واژگان بازي کند. او حوزه مديريت اقتصادي ايران را حوزهاي عقلاني ميپندارد که ساز وکارهاي جديد ميطلبد.

روزنامه مردم سالاری در یادداشتی به قلم مهدي راستي نوشت :چندي پيش که رئيسجمهور در جمعي اقتصادي ايراد سخن ميکرد جملهاي بر زبان آوردکه چندان هم بيشباهت با آنچه که اميرکبير در آن روزگاران طلب ميکرد نبود. داستان «فساد و ملکداري عمه و خاله» و فرهنگ قبيلهاي و عشيرهاي ما از اميرکبير به اين سو داستاني تئاترگونه از زندگي ايراني است که گويي همه صحنهها و روايتهاي اين داستان چنان به هم چفت و بست شدهاند تا تماشاچي اين صحنه ذرهاي بر اين «واقعيتِ» رفته بر ايران ترديد به خود راه ندهد؛ واقعيتي که اميرکبير بر سر آن مبارزه کرد و جان داد. ناصرالدين شاهِ فرنگ ديده، اولين روايتگر ناقص مدرنيته يا عقل جديد بود که حاصلش نافهمي واژگان پرطمطراق و قرباني اين نافهمي هم اميرکبير. ناصرالدين شاه ناآگاهانه با واژهها شوخي ميکرد و بنا بر آن داشت هر روز تجربه جديد يا بهتر بگوييم نافهمي جديدي داشته باشد. اگر ناصرالدين شاه نابخردانه ميديد و ميپنداشت دنياي موتوربخار و مکانهاي زيبا و مجلل اروپا را، اما بودند فرنگديدههايي که هم آگاهانه ميديدند و هم آگاهانه ميپنداشتند که بايد رهي جست و ليکن سر از تاريکخانه اشباح در ميآوردند. سير نافهمي، پيش از دنيايِ جديدِ ناصرالدينشاه و سفرنامه نويسي او قدمت داشت و شايد همين بود که هر بارقهاي از اميد، کوهي از يأس را بر سر راه نوديدگان سبز ميکرد. هنوز سازهاي ناموزون گذشته گوشمان را خراش ميدهد و انگار ديروز بود که تقي زاده ميگفت «ايراني بايد جسماً و روحاً فرنگيمآب» شود و بعدتر شادمان به اين فرنگ خواندهها و فرنگ ديدهها ميگفت «فکلي» زمانه و سخني هزلمانند بر زبان ميآورد و گلشيري بود که «سوگي بر سرزمين سترون» مينوشت. اينها هر کدام جلوهاي يا بهتر بگوئيم حاصلِ ساختمان ناقص انديشه و خرد در ايران است. تک جمله راويِ خروجِ رضاشاه از ايران که گفت «جيب اين دزد را بگرديد» خود تاريخ معاصري را روايت ميکند که هيچ قرائتي نميتواند مدعي پالايش اين تاريخ شود. به طور صريح، وقتي تکليف ما با واژگان مشخص نيست چه انتظار است که حکومت سر از فساد فاميلي و عشيرهاي در نياورد. اميرکبير که عملگرايي پيشه کرد و خواست ساماني به ملکداري عمه و خاله بدهد و بر شيپور «فکر توسعه» بدمد و واژگان ملکداري را پالايش کند سر از حمام فين کاشان درآورد.
آشفتگي ذهن و زبان ايراني در دوران معاصر ابتدا بر «کلمات» بوده است؛ بر اين ميل بودهايم که همپاي ورود عقل جديد به ايران ما هم دوران نويي را بدون نگاه به گذشته و اتکاء به آن بياغازيم که سر از قانون «از کجا آوردهاي» در آورديم و در اين ميان به تعبيري، برخي هم فرصتي يافتند تا سياست را حسينقليخاني ببينند و بپندارند. روحاني به نظر ميرسد اين درد مزمن تاريخي را درک کرده و سعي ندارد با واژگان بازي کند. او حوزه مديريت اقتصادي ايران را حوزهاي عقلاني ميپندارد که ساز وکارهاي جديد ميطلبد.
«آرمان ما به سانتريفيوژ وصل نيست» همان تعبير امروز روحاني از صحنه سياست است. ذهن و زبان ايراني بيش از تعابير بکار گرفته شده از سوي روحاني آشفته است و هر قدمي براي به سرانجام رساندن فکر توسعه در ايران و کاهش فساد بايد در جهت حل کردن آشفتگي واژگان و مفاهيم در ايران باشد تا به اين طريق موانع توسعه در ايران کمرمق و کمرنگ شود. به واقع، در يک نگاه بلندمدت مهم نيست توسعه به هر شيوه ممکن شکل گيرد، مهم اين است که «دربهاي فرايندهاي تغيير باز باشد» و آن هم نتيجه «شفافيت مفاهيم» است. اميرکبير توسعه و کارآمدي را به هر شيوه ممکن نميخواست، چون ميدانست مملکت بيش از اين سر از ناکجاآباد در خواهد آورد و اگر هم ميخواست اسير يک مشت رانتخوار و مفسد زمانه نميشد. او قرباني عدم شفافيت و درعين حال نافهمي اطرافيانش از مقوله «عقل جديد» شد. به قول حکيم نامدار يوناني، «همه ظلمهايي که در جهان رخ داده، ابتدا بر کلمات بوده است».
ارسال نظر