نوستالژی افطار در تهران دهه 40 شمسی
«از عید امسال شروع کردهایم و تقریباً دو ماهی هست که اینجا هستیم. فعلاً قرار است مجانی اینجا باشیم اما هنوز بازار خیلی خوب نیست و کم کم دارد بهتر میشود. امیدواریم ماه رمضان رفته رفته بهتر شود.»
مردی با کلاه شاپو زیر تابلوی «پیادهرو باب همایون» مشغول لقمه برداشتن از کشک بادمجان وسط سینی مسی است. گوشه دنجی بین شلوغی خیابانی که یک سالی است به راسته گردشگری و غذاخوری خیابانی تبدیل شده و حالا فروشندههایش امیدوارند در شبهای رمضان بتواند در رقابت با خیابان سیتیر اسم و رسمی پیدا کند. صدای «بیا اینور بازار» فروشندهها با بوی همبرگر زغالی توی هوا پیچیده. خیابان بابهمایون در واقع به دو بخش تقسیم شده. قسمتی فروشگاههای سوغات محلی شهرهای مختلف کشور است که به صورت ثابت کار میکنند و روبهروی این مغازهها پاتوق اتومبیلهایی است که فروشنده غذا هستند. فروشندههای ثابت سوغاتی از بالا بودن کرایهها شکایت دارند و صاحبان ماشینهایی که گوشه خیابان ایستادهاند، از کم بودن مشتری ناراحت هستند، اما حالا در ماه رمضان همه امیدوار به رونق بازار هستند.ماه رمضان قرار است تا نیمههای شب مغازهها و اتومبیلهای اغذیه فروشی برپا باشند تا لااقل یک ماه در سال، مردم تهران زندگی شبانه را تجربه کنند. بعد از استقبال مردم از خیابان سی تیر حالا باید دید این خیابان در نزدیکی آنجا میتواند همان تجربه را تکرار کند یا نه؟ البته با توجه به نبود خیابانهایی از این جنس در تهران میشود حدس زد مردم از این باب همایون که جاذبههایی مثل سینما آرت و زورخانه هم دارد بیشتر استقبال کنند. سال پیش که برای گزارش در ماه رمضان به خیابان سی تیر رفته بودم، همه فروشندهها از فروش و تبلیغات شهری ناراضی بودند و گزارشی هم با تیتر «کاش کاسهای آش از ما بخرند» چاپ شد اما حالا بعد از یک سال آنجا حسابی رونق گرفته و بازار تا حد امکان داغ است.
مردی که زیر تابلو «پیادهرو باب همایون» نشسته با لهجه تهرانی غلیظ از روزگاری میگوید که در این کوچه و خیابانها بازی میکرده و هنوز هم با اینکه از محل کودکیاش رفته اما گاهی برمیگردد و سری میزند: «من به ندرت این ورها میام ولی هم غذای خوبی میدهند هم قیمت به صرفه است. ما مردمی هستیم که برای شکممان خوب خرج میکنیم ولی مطمئن باش اگر پول خوبی داشته باشم، میروم دنبال یک رستوران خوب و اینجا نمیام. شما هم باشی، همین کارو میکنی.»
رستوران کوچک آقای احمدی با صندلیهایی که دور تا دور مغازه چیده، برو و بیایی دارد. روی سکوی روبهروی مغازه کشک بادمجان و هلیم بادمجان با یک وجب روغن رویش وسوسه برانگیز است. او که 7 کارگر دارد، در جواب سؤالم که آیا نماینده وزارت بهداشت به این مغازهها سر میزند و پیگیر کیفیت غذا هست یا نه، میگوید: «اینجا قرار است همیشگی باشد و خدا را شکر اوضاع بد نیست. بهداشت دائم سر میزند، تقریباً هر 10 روز یکبار و از همه چیز هم بازدید میکند؛ از یخچالها گرفته تا تمیزی ظروف.»
اینجا برخلاف خیابان سی تیر تنها راسته غذاخوری نیست و سعی شده اتفاقات فرهنگی هم در کنار فروشگاههای سوغاتی فروشی دیده شود. مثل زورخانهای کوچک پر از عکسهای غلامرضا تختی در فیگورهای مختلف و دو دمبل کوچک روی طاقچه یا سینما آرتی کوچک و خودمانی که لابهلای مغازهها خودنمایی میکند. در محوطه داخلی سینما دورتا دور صندلی چوبی گذاشتهاند و روی پرده فیلمی سینمایی در حال پخش است. روی سردر هم نوشته «سینما باب همایون» با پوسترهایی از فیلمهای قدیمی مثل «دختر لر» و «دونده» که یادآور سینماهای دهه 40 و 50 است. در گوشه سینما سانس فیلمها را نوشتهاند و طرف دیگرش چند پوستر قدیمی از فیلم «گاو» و «گوزنها». کمی جلوتر هم کتابفروشی کوچکی بین مغازهها با تخفیفهای خوب سعی کرده کفه کارهای فرهنگی را سنگینتر کند.
سراغ مغازهدارها میرویم تا ببینیم از اوضاع چه میگویند و کاسبی چطور است. یکی از آنها که دوست ندارد اسمی از او در گزارش بیاید، از همه چیز شکایت دارد. از فروش نرفتن و بهم ریختن بازار گرفته تا مدیریت مجموعه. همان ابتدای کار میپرسد: «من بلد نیستم دروغ بگویم از من نپرس!» بعد برای محکم کاری میپرسد: «ما هرچی بگوییم، مینویسی؟» و بعد از دریافت پاسخ مثبت ادامه میدهد: «راستش را بخواهی، روز به روز فروش کمتر میشود. مردم کمتر خرید میکنند. اینجا کرایه خیلی بالاست. وقتی هم کرایه بالا باشد، من جنس 6 تومانی را میدهم 8 تومان. بعضیها اینجا روزی 300 یا 400 هزار تومان کرایه میدهند. قرارداد درست و حسابی هم نمیبندند؛ هر 14 روز آن هم صوری. آنقدر بچهها را ترساندهاند که کسی جرأت ندارد حرف بزند.»
به مغازه کناری میروم تا حرف او را راستی آزمایی کنم. مرد تا صحبت از قرارداد و کرایه میشود هل میکند و میگوید: « قرارداد ماه به ماه است. ماهی 20 تومان نه ببخشید دو سه میلیون کرایه میدهیم.» سرش را پایین میاندازد و سعی میکند به چشمهایم نگاه نکند.
مغازهدار دیگری هم تا همین پرسش را میشنود، با خنده و شوخی میگوید: «این سؤالها سری و امنیتی است. برای چی حرف بزنیم؟ دلیل ندارد. دردسر بیشتر است اگر حرف بزنیم.» آخر سر هم وقتی رقمهای عجیب و غریبی را که شنیدهام برایش تکرار میکنم، شروع میکند به خندیدن و میگوید: «واقعاً اگر آنقدر میدهند، چرا ماندهاند؟ نمیدانم. تأیید نمیکنم. من اطلاعات دقیقی ندارم. به من ربطی ندارد.»
رئیس مجموعه آقای احمد انگوتی را ابتدای راسته باب همایون خیلی تصادفی میبینم. او در جواب سؤالها و ابهامها میگوید: «اینجا بیشتر فروشنده هستند و اطلاع دقیقی ندارند. همه قراردادها یک ماهه است و وارد سامانه حسابرسی شهرداری میشود و مورد تأیید چند نهاد قرار میگیرد. ما بالاترین کرایه را از غرفههای اغذیهفروشی میگیریم و پایینترین را از غرفه صنایع دستی. از بعضی هم پولی نمیگیرم چون واقعاً محتاج هستند. بالاترین قیمت کرایه برای مواد غذایی است که میشود 6 میلیون تومان و اگر دو غرفه باشد، ماهی 12 میلیون. اگر یک نفر گفت ماهی 9 میلیون میدهد که میشود روزی 300 هزار تومان باید بدانید که دو غرفه دارد.» او توضیح میدهد که از ماشینهای اغذیه فروشی هم پولی بابت حضورشان در این منطقه نمیگیرند و فعلاً قرار است به صورت مجانی کار کنند.
انگوتی از برنامههای ماه رمضان مثل تعزیه خوانی و شبی با قرآن و سفره افطاری هم میگوید که در طول ماه جریان خواهد داشت.
یکی از برگهای برنده این راسته، نزدیکی به بازار بزرگ تهران است؛ جایی که محل گذر بیشتر توریستها هم هست. طوری که میشود بین مردم، توریستهای عرب و عراقی و اروپایی را هم دید که روبهروی مغازهها ایستادهاند و مشغول خرید سوغاتی هستند. اینجا حدود 20 مغازه دارد و مدیریت مجموعه سعی کرده با کشاندن فولکس واگنها به باب همایون چهره جدیدی به خیابان بدهد. فولکسهای آبی و قرمز و صورتی که از ابتدای راسته تا وسط خیابان کشیده شده. بعضی قهوه سرو میکنند و بعضی آبمیوه بستنی. تقریباً هر خوردنی که فکر کنید، در این فولکس واگنها پیدا میشود.
رضا پورسیف که به قول خودش فقط تخصصی پیتزا سرو میکند، سرش را از پنجره کوچک فولکس بیرون میآورد و میگوید: «از عید امسال شروع کردهایم و تقریباً دو ماهی هست که اینجا هستیم. فعلاً قرار است مجانی اینجا باشیم اما هنوز بازار خیلی خوب نیست و کم کم دارد بهتر میشود. امیدواریم ماه رمضان رفته رفته بهتر شود.»
بوی همبرگر زغالی مردم را نزدیک ماشین بیسقف کشانده. دو آشپز مثل دیجیها پشت کبابپز، سخت مشغول کارند و مشتریها روبهروی ماشین این پا و آن پا میکنند و بزاق خود را فرو میبرند. من هم به صف آنها میپیوندم و منتظر میمانم تا همبرگرم آماده شوم. از بوی همبرگر زغالی در دروازه همایونی گریزی نیست.
ارسال نظر