قدس يك واحد جغرافيايي يكپارچه است
در همان سال ١٩٤٨ نيز رژيم صهيونيستي ميتوانست شرق بيتالمقدس را اشغال كند، اما اين كار را نكرد. علت آن هم ترس از اين بود كه اين امر با توجه به قرار گرفتن مسجدالاقصي، قبله نخست مسلمانان در اين بخش شهر، ميتواند كشورهاي اسلامي را با كشورهاي عربي همراه كند و دامنه جنگ با چند كشور عربي به جنگ با كل جهان اسلام سرايت كند.
با اعلام دونالد ترامپ مبني بر به رسميت شناختن بيتالمقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستي سوالهاي بسيار زيادي در ميان افكار عمومي به وجود آمد كه اين موضوع چه اهميتي ميتواند داشته باشد و اصلا طرح قدس شرقي و غربي چيست كه اين روزها تا اين اندازه به آن پرداخته ميشود و چه معنايي دارد. در اين روزها با مرور رسانههاي اجتماعي به راحتي ديده ميشد كه درك درستي از شرايط جغرافياي سياسي منطقه وجود ندارد. از همين رو گفتوگويي داشتيم با صابر گل عنبري كارشناس ارشد مسائل خاورميانه تا در خصوص تاريخ و مرزبندي منطقه و همچنين طرحهايي كه براي حل بحران فلسطين تاكنون مطرح شده است را مورد بررسي قرار دهيم.بر اساس توافقنامهاي كه در سال ١٩٤٩ ميان اردن و رژيم صهيونيستي به امضا رسيد قدس چگونه به دو بخش شرقي و غربي تقسيم شد؟
اين قضيه به سال ١٩٤٨ برميگردد، درست چند ماه بعد از وقوع فاجعه نكبت يا همان اشغال فلسطين در ١٥ آوريل ١٩٤٨ توافق آتشبسي ميان اردن و رژيم صهيونيستي منعقد شد كه مرزهاي آتشبس ميان دو طرف را مشخص ميكرد، از جمله در قدس؛ بخش غربي شهر قدس در همين جنگ ١٩٤٨ تحت اشغال رژيم صهيونيستي درآمد. در توافقنامه آتشبس ميان اردن و اين رژيم پس از حدود هفت ماه جنگ، مرز آتشبس در قدس همان حد فاصل ميان دو بخش غربي و شرقي اين شهر تعيين شد. پس از ادامه جنگ حدود ٥ ماه بعد از آن توافقنامه، موافقتنامههاي آتشبس به صورت جداگانه ميان رژيم صهيونيستي و كشورهاي مصر، لبنان، اردن و سوريه منعقد شد. مجددا در اين توافقنامه نيز همان خطوط آتشبس نوامبر ١٩٤٨ درباره قدس مورد تاكيد قرار گرفت. خوب اينجا بحث درباره خطوط آتشبس است نه تقسيم قدس. در همان توافق آتشبس سال ١٩٤٩ هم بر اين نكته تاكيد شده است كه خطوط آتشبس به هيچوجه مرزهاي سياسي و اقليمي نيستند. آنچه كه در دو توافق ١٩٤٨ و ١٩٤٩ اتفاق افتاد، صرفا تحديد خطوطي براي توقف جنگ بود و اين هم موقتي بود و معاهده و توافق صلحي در كار نبود كه بر اساس آن قدس به دو بخش تقسيم شده باشد. همين خطوط آتشبس در سال ١٩٦٧ با اشغال بخش شرقي به وسيله رژيم صهيونيستي شكسته شد و خاتمه يافت.
اصطلاح قدس شرقي يا قدس غربي اصولا درست نيست، چون انگار ما با دو شهر مواجهيم بلكه شرق قدس يا غرب قدس درست است، به اين علت كه قدس يك واحد جغرافيايي يكپارچه است.
به نظر ميرسد رژيم صهيونيستي بيش از غرب بيتالمقدس به دليل اماكن مقدس علاقه بيشتري به بخش شرقي داشته و در جنگهاي ششروزه نيز اين منطقه را اشغال كرد، از نظر تاريخي شرق چه اهميتي براي اين رژيم دارد؟
بله اين درست است، اما ابتدا اجازه بفرماييد عرض كنم كه در همان سال ١٩٤٨ نيز رژيم صهيونيستي ميتوانست شرق بيتالمقدس را اشغال كند، اما اين كار را نكرد. علت آن هم ترس از اين بود كه اين امر با توجه به قرار گرفتن مسجدالاقصي، قبله نخست مسلمانان در اين بخش شهر، ميتواند كشورهاي اسلامي را با كشورهاي عربي همراه كند و دامنه جنگ با چند كشور عربي به جنگ با كل جهان اسلام سرايت كند. به همين علت، به اشغال بخش غربي شهر اكتفا كرد، در حقيقت با اشغال اين بخش و نزديك شدن به محدوده بخش قديمي قدس يا همان شرق آن، ميخواست واكنش مسلمانان را بسنجد كه آيا ميتواند جلوتر رود يا به همين مقدار اكتفا كند. اما بعد از ١٩ سال از اين واقعه، وقتي متوجه عدم واكنش و حساسيت جدي از سوي كشورهاي اسلامي شد، در جنگ ژوئن ١٩٦٧ پروژه ناتمام اشغال كل قدس را تكميل كرد و ديديم كه اتفاق خاصي هم در كشورهاي اسلامي نيفتاد . اما راجع به علاقهمندي بيشتر به قدس شرقي عرض كنم كه اين علاقهمندي به دو دليل است، يكي سياسي و ديگر ديني و مذهبي. اساسا از لحاظ سياسي صهيونيسم پروژه و برنامههاي خود را بدون شرق قدس ناتمام ميداند و معتقد است كه با وجود اماكن مقدس چه اسلامي و چه مسيحي و در راس آنها مسجدالاقصي، يهوديسازي قدس ناقص است. اما دليل دوم ديني و مذهبي است. يهوديان همواره به شرق قدس چشم داشتند. از لحاظ تاريخي هم مدعا اين است كه معبد يا هيكل سليمان در همان موقعيت مكاني مسجدالاقصي بوده است كه دو بار تخريب شده است.
با وجود اينكه صهيونيسم ذاتا يك جنبش سكولار است و به ميراث توراتي به چشم فرهنگ، عرف و تاريخ ميانگارد، تا ميراثي ديني، اما در عمليساختن پروژه خود به خوبي از مفاهيم توراتي با همان معاني ديني آنها بهره جست و با برجستهسازي اين انگارهها و ابژهسازي از آنها، از جمله بازگشت به «سرزمين موعود» و غيره، يهوديان را از كشورهاي مختلف جهان براي مهاجرت به فلسطين از همان سال ١٨٩٧ كه نخستين كنفرانس خود را در شهر بال سوييس برگزار شد، ترغيب ميكرد. در طول اين ٧٠ سال پس از تشكيل رژيم صهيونيستي حفاريهاي گستردهاي در زير مسجدالاقصي صورت گرفته و تونلها و دالانهاي زيادي زده شده است، تا اثري يهودي چه مربوط به معبد سليمان و چه مربوط به تاريخ حضور يهوديان در دوران حكمراني حضرات داود و سليمان عليهماالسلام و مملكتهاي يهودا و سامراء يافت شود، اما تاكنون هيچ اثري نه از معبد و نه اين ممالك يافته نشده است. صهيونيسم به نشانهاي ديني نياز دارد تا پيوند ميان مهاجران يهودي و سرزمين «موعود» را تعميق بخشد. به همين خاطر، يهوديان مذهبي با كمك صهيونيسم مسيحي از سالها قبل نقشه معبد سليمان را تهيه و حتي ماكتش را هم ساختهاند و منتظر فرصت مناسب براي تخريب مسجدالاقصي و احداث اين معبد هستند.
ديوار ندبه يا همان ديوار براق كه عدهاي تصور ميكنند يك اثر يهودي است، در حقيقت بخشي از ديوار غربي مسجدالاقصي است و عبادت يهوديان در مقابل اين ديوار به اين علت است كه معتقد هستند نزديكترين مكان به معبد سليمان است. به دنبال گسترش مهاجرت يهوديان به قدس در دوره قيمومت بريتانيا، اختلافات بر سر اين ديوار بالا گرفت و به انقلاب براق در ١٩٢٩ ميلادي منجر شد. در جريان اين حوادث جامعه ملل كميتهاي براي بررسي ماوقع تشكيل داد و در نهايت جامعه ملل چنين نظر داد كه ديوار ندبه بخشي از مسجدالاقصي است و تعلقي به يهوديان ندارد، كما اينكه در قطعنامه سازمان يونسكو در ١٣ اكتبر ٢٠١٦ و قطعنامه بعدي آن در مي٢٠١٧ درباره مسجدالاقصي بر ماهيت اسلامي اين ديوار و خود مسجد تاكيد شده است.
در اينجا گريزي به شكل ارتباط تاريخي يهوديان با قدس ميزنم، پروفسور شلومو سند استاد تاريخ دانشگاه تلآويو كه خود از مهاجران يهودي و يك صهيونيست تمامعيار بوده است، تاليفات متعددي دارد از جمله «اختراع سرزمين» و «اختراع ملت يهود» كه در سال ٢٠٠٨ چاپ شد. چاپ كتاب «اختراع ملت يهود» در اسراييل در سال ٢٠٠٨ چنان جنجالي در محافل علمي و سياسي رژيم صهيونيستي ايجاد كرد كه هنوز هم ادامه دارد. آقاي شلومو سند در اين كتابها كلا شيرازه افكار و انديشههاي صهيونيسم را به هم ميريزد. جدا از اينكه وي معتقد است كه يهوديت، قوميت و نژاد نيست و دين است و يهوديان ملت نيستند كما اينكه مسلمانان و مسيحيان ملت نيستند و نميتوان گفت ملت مسلمانان يا ملت مسيحيان، بر اين باور است كه ارتباط يهوديان جهان در طول تاريخ با قدس يك ارتباط ديني معنوي بوده است نه سرزميني، مانند تعلق خاطر مسلمانان به مكه و مدينه و تعلق خاطر مسيحيان به كليساي المهد زادگاه حضرت مسيح (ع) در بيت لحم يا كليساي قيامت در قدس. وي تاكيد دارد همچنان كه مسيحيان يا مسلمانان جهان نميتوانند مدعي باشند كه به بهانه تعلق روحي و معنوي به اماكن مقدس خود در عربستان يا فلسطين ادعاي سرزميني داشته باشند، يهوديان نيز نميتوانند چنين ادعايي را داشته باشند.
طبق قطعنامه ٤٧٨ شوراي امنيت سازمان ملل رژيم صهيونيستي بايد از منطقه شرقي عقبنشيني كند. چرا اين كار تاكنون صورت نگرفته است؟
قطعنامه ٤٧٨ در سال ١٩٨٠ صادر شده، اما پيشتر از آن پس از جنگ ششروزه ١٩٦٧، شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه شماره ٢٤٢ را صادر كرد كه صراحتا از اسراييل ميخواهد به پشت مرزهاي اشغالي ١٩٦٧ بازگردد و از كليه مناطقي كه در اين جنگ (صحراي سينا، بلنديهاي جولان، نوار غزه، كرانه باختري و قدس شرقي) اشغال كرده است، عقبنشيني كند. اين قطعنامه ٢٤٢ بعدها مبناي كليه قطعنامههاي صادره از اركان مختلف سازمان ملل پيرامون مساله فلسطين و قدس قرار گرفت و در همين قطعنامه ٤٧٨ هم كه اشاره فرموديد، مورد تاكيد قرار گرفته است.
قطعنامه ٤٧٨ در واكنش به الحاق قدس به فلسطين اشغالي ١٩٤٨ و اعلام قدس «كامل و يكپارچه» (منظور دو بخش شرقي و غربي) به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستي از سوي شوراي امنيت صادر شد. در اين قطعنامه اعلام پايتختي قدس نقض آشكار قوانين و حقوق بينالملل توصيف شده است.
اما اينكه چرا رژيم صهيونيستي از اين منطقه عقبنشيني نميكند، خب دلايل و عوامل فراواني دارد. عواملي داخلي و عواملي خارجي. درباره عوامل داخلي كه به بخشي از آنها در پاسخ به سوالات قبل اشاره شد، ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
١ـ اهميت سياسي و ديني شرق قدس در پروژه صهيونيسم و نزد يهوديان
٢ـ عقبنشيني از اين منطقه شكست سختي براي طرح «كشور يهودي» تلقي ميشود.
٣ـ مخالفت سرسختانه جريانهاي مذهبي يهودي
اما درباره عوامل خارجي بايد عرض كنم كه چند عامل مهم وجود دارد:
١- ضعف كشورهاي عربي به ويژه كشورهاي پيراموني فلسطين و نبود يك نيروي عربي يا اسلامي كه رژيم صهيونيستي را مجبور به عقبنشيني كند
٢- قطعنامههاي سازمان ملل عليه رژيم صهيونيستي هم به علت حق وتوي قدرتهاي حامي اين رژيم و حمايتهاي گسترده آنها از جمله ايالات متحده امريكا هيچوقت تحت فصل هفتم نبوده است تا جنبه الزامي عملي پيدا و در حقيقت اسراييل را مجبور به عقبنشيني كند.
طرح دو منطقه بيتالمقدس شرقي و غربي از چه زماني مورد حمايت بينالمللي قرار گرفت و مشكل اصلي در مذاكرات صلح بيشتر بر سر چه مناطقي بوده است؟
قبل از پاسخ به اين سوال شما اجازه بفرماييد گريزي به قطعنامه تقسيم معروف به قطعنامه شماره ١٨١ بزنم كه در ٢٩ نوامبر ١٩٤٧ يعني حدود شش ماه قبل از اعلام موجوديت رژيم صهيونيستي در مجمع عمومي سازمان ملل صادر شد. اين قطعنامه مساحت ٢٧ هزار كيلومتر مربعي فلسطين را ميان يهوديان و فلسطينيان به نسبت ٥٤ درصد به ٤٤ درصد تقسيم كرد. ٢ درصد باقيمانده دو منطقه قدس و بيتالحم بودند كه بر اساس اين قطعنامه قرار شد به خاطر جايگاه دينيشان تحت نظارت بينالمللي اداره شوند. هيچ شهري در جهان به اندازه قدس مورد اهتمام حقوق بينالملل قرار نگرفته است. قدس هميشه به عنوان يك واحد جغرافيايي يكپارچه مطرح بوده است. چه قبل از فاجعه اشغال ١٩٤٨ و چه بعد از آن تا در سال ١٩٦٧.
تقريبا بعد از اشغال اين بخش، اصطلاح «قدس شرقي» به اسناد و قطعنامههاي بينالمللي راه يافت. تا اينكه تقريبا در دو دهه اخير بيشتر تمركز روي اشغاليبودن قدس شرقي بوده است. البته با اين وجود در هيچ قطعنامه يا سند بينالمللي قدس غربي به عنوان يك منطقه اسراييلي به رسميت شناخته نشده است. بنابراين بر اساس حقوق بينالملل، در وضعيت قانوني قدس هيچ تغييري ايجاد نشده است. منتها اتفاقي كه افتاده است اين است كه جامعه جهاني سلطه رژيم صهيونيستي بر قدس غربي را به عنوان يك امر واقع پذيرفته است اما به رسميت نشناخته است. بارها وقتي قدس موضوع قطعنامههاي سازمان ملل بعد از اشغال شرق قدس در ١٩٦٧ قرار گرفته، از جمله دو قطعنامه ٢٦٧ و ٢٧١ صادر در ژوئن و سپتامبر ١٩٦٩ يعني دو سال بعد از اشغال شرق بيتالمقدس، بر عدم تغيير وضعيت آن و غيرقانوني بودن هرگونه اعمال تغييري تاكيد شده است، در اين قطعنامهها تخصيص به قدس شرقي يا غربي هم نخورده است، بلكه اطلاق واژه قدس بدان معناست كه هر دو بخش مورد نظر است. عملا هم مخالفت سازمان ملل در قطعنامه ٤٧٨ بر اعلام پايتختي قدس از سوي رژيم صهيونيستي و غيرمشروع دانستن اين اقدام و هرگونه اعمال تغيير در وضعيت قدس بدون تخصيص آن به شرقي يا غربي خود بر جايگاه حقوقي ويژه اين شهر دلالت دارد. به اين علت هم هست كه كشورها از انتقال سفارتخانههاي خود حتي به قدس غربي تا به امروز خودداري كردهاند. اما در كنار اين، در مذاكرات دوجانبه و چندجانبه ميان رژيم صهيونيستي و تشكيلات خودگردان در نزديك به سه دهه گذشته بحثهايي ميان اين طرفها شده است كه قدس شرقي به عنوان پايتخت كشور فلسطين در نظر گرفته شود. همين پايتختي قدس شرقي براي كشور فلسطين اكنون بخشي از ادبيات رسمي تشكيلات خودگردان و مطالبات آن در مذاكرات است و در طرح صلح اتحاديه عرب در ٢٠٠٢ نيز ذكر شده است. همين بحثهاي صورت گرفته در مذاكرات صلح و تاكيدات طرف مذاكرهكننده فلسطيني بر قدس شرقي به عنوان پايتخت كشور موعود فلسطيني موجب شكلگيري نگاهي در جامعه جهاني شده است كه به پايتختي قدس شرقي براي كشور فلسطين و قدس غربي براي رژيم صهيونيستي متمايل كرده است. اما همچنان كه عرض شد اين مساله جنبه حقوقي بينالمللي پيدا نكرده است و كلا مساله قدس به توافقات فيمابين دو طرف فلسطيني و اسراييلي واگذار شده است. هنوز توافقي ميان دو طرف در اين خصوص و درباره رسيدن به صلح نهايي حاصل نشده است، تا به تاسيس حقوقي جديدي در اركان سازمان ملل درباره اين شهر منجر شود، از اين رو انتقال هرگونه سفارتي چه به غرب قدس چه شرق آن مخالف حقوق بينالملل و قوانين بينالمللي است. در مورد شق دوم سوال هم عرض كنم كه مشكل اصلي طرف اسراييلي است كه قدس را كلا با دو بخشاش پايتخت ابدي و يكپارچه خود ميداند و حاضر نيست كه هيچ امتيازي به طرف فلسطيني در اين باره بدهد. در حقيقت به علت همين موضع سرسختانه رژيم صهيونيستي در مذاكرات صلح، پرونده قدس همواره باز مانده است و آنچه درباره آن در مذاكرات سازش مطرح شده است، صرفا ايدههايي بيش نبوده است كه مورد موافقت قرار نگرفته است.
آخرين طرح عملياتي كه براي صلح مطرح شد طرح فرانسه بود، آيا به نظر شما با اعلام ترامپ در خصوص پايتختي بيتالمقدس، تمام طرحهاي سازش و صلح به شكست انجاميده است و آيا اين طرحها قابليت اجراييشدن را داشتند؟
طرح صلح فرانسه كه در ژانويه ٢٠١٧ در اجلاسي در پاريس با مشاركت ٧٠ كشور ارايه شد، طرحي شكست خورده بود. نخست يكي از دو طرف يعني رژيم صهيونيستي آن را تحريم كرد و نتانياهو شركت نكرده و بهشدت به اجلاس حمله و را فريب و نيرنگ دانست. دوم اينكه بيانيه پاياني اجلاس چيز جديدي نداشت. اعلام ترامپ در خصوص پايتختي بيتالمقدس براي رژيم صهيونيستي نه تنها اعلام مرگ راهحل دو كشور بلكه ميتوان گفت كل طرحهاي سازش را به بنبست و شكست كشاند. در اين وضعيت بايد همه اين طرحها را شكست خورده دانست مگر اينكه امريكا تصميم خود را پس بگيرد. البته در صورتي كه واقعا شاهد فشارهاي رسمي جديد از جانب كشورهاي عربي و اسلامي در كنار اين خيزش عمومي ملتهاي عربي و اسلامي باشيم، اين احتمال وجود دارد كه ترامپ به نحوي به تفسير اعلاميه خود تن دهد و اعلام كند كه منظورش غرب قدس بوده است، اين مساله تا حدود زيادي براي دولتهاي عربي و اسلامي به استثناي چند كشور از جمله ايران قابل قبول خواهد بود و با توجه به راههاي گريزي هم كه در متن اعلاميه ترامپ وجود دارد، چنين مساله بعيد به نظر نميرسد.
بافت جمعيتي بيتالمقدس چگونه است و چگونه تقسيمبندي صورت گرفته است و آيا اداره بيتالمقدس در اختيار مسلمانان است و آيا بيشترين اختلافات در خصوص مسجدالاقصي است يا مسجد قبهالصخره؟
از زماني كه موج مهاجرت يهوديان به فلسطين شروع شد چه در دوران صهيونيسم تبليغي چه در دوران صهيونيسم تشكيلاتي از سال ١٨٩٧ به بعد، بيتالمقدس همواره كانون توجه انتقال يهوديان به آن بوده است. در سال ١٩٤٨ وقتي نكبت و قتل عامها اتفاق افتاد، خيلي از فلسطينيان ساكن قدس بيشتر از بخش غربي آن و حتي عدهاي هم از بخش شرقي آواره شدند. در اين سال تركيب جمعيتي شهر كاملا به هم خورد و از اين به بعد پس از انتقال هزاران يهودي از كشورهاي مختلف، يهوديان در قدس در اكثريت قرار گرفتند. در سال ١٩٦٧ هم كه بيتالمقدس شرقي اشغال شد، باز موج كوچاندن فلسطينيان ساكن اين منطقه شروع شد تا جايي كه تنها هزاران نفر بر اثر تخريب كامل محله مغاربه (مراكشيها) در مقابل ديوار براق (ندبه) آواره و كوچانده شدند. امروزه نيز جمعيت كل قدس با هر دو بخش آن حدود ٩٠٠ هزار نفر است كه بر اساس آمارهاي رسمي رژيم صهيونيستي ٦٣ درصد آنها يهودي و ٣٧ درصد بقيه عرب فلسطيني هستند، اما برخي نهادهاي فلسطيني اين نسبت را ٥٩ درصد به ٤١ درصد ميدانند. در همين شرق بيتالمقدس بر اساس آخرين آمار، اگر اشتباه نكنم حدود ٣٨٠ هزار يهودي شهركنشين زندگي ميكنند. كلا شهركهاي يهودينشين چه در قدس و چه در كرانه باختري پيوستگي جغرافيايي محلات و شهرهاي فلسطينينشين را از بين برده است. حقيقتا وضع كل قدس بسيار بغرنج است، هر روز خانههاي بيشتري از فلسطينيان به بهانههاي مختلف مصادره ميشود، شناسنامههاي عدهاي ابطال ميشود، اجازه ساخت و ساز به فلسطينيان داده نميشود، حجم يهوديسازي غيرقابل تصور شده و همهچيز را در بر گرفته است، از تغيير اسامي عربي خيابانها و كوچهها گرفته تا حتي اسامي درختان و...
بر اساس قوانين اسراييلي، ساكنان قدس شهروند محسوب نميشوند بلكه «مقيم» محسوب ميشوند، به همين خاطر امروز وضعيت ساكنان عرب قدس توصيف قانوني مشخصي ندارد. تابعيت اسراييل ندارند و شهروند آن محسوب نميشوند. اسراييل اجازه هم نميدهد از حق شهروندي فلسطيني كه تشكيلات خودگردان اعطا ميكند، برخوردار شوند. كما اينكه ديگر شهروند اردني هم نيستند حتي اگر تعدادي از آنها گذرنامه اردني داشته باشند. مسجدالاقصي در دوران عثماني همراه با ديگر اماكن مقدس فلسطين و اردن تحت يك اداره اوقاف اداره ميشدند، از سال ١٩٤٨ تاكنون تحت مديريت وزارت اوقاف اردن است. امروز اداره اوقاف قدس وابسته به همين وزارتخانه اردن است. كارمندان مسجدالاقصي حقوقبگير اردن هستند. اين وضعيت در معاهده صلح وادي عربه ميان اسراييل و كشور اردن به سال ١٩٩٤ نيز مورد تصريح و تاكيد قرار گرفته است.
اما راجع به بخش آخر سوالي كه فرموديد، آيا بيشترين اختلافات در خصوص مسجدالاقصي است يا مسجد قبهالصخره؟ اجازه بفرماييد نكته مهم را تشريح كنم. خيليها در ايران هنوز تصور درستي از مسجدالاقصي ندارند. عدهاي قبهالصخره را مسجدالاقصي ميدانند و عدهاي هم مسجد با گنبدي صربي يا جامعالقِبلي را مسجدالاقصي ميدانند. عرض كنم كه مسجدالاقصي هيچ كدام از اينها نيست، بلكه اينها يعني قبهالصخره يا جامعالقِبلي بخشي از مسجدالاقصي يا حرم شريف هستند. كلا مسجدالاقصي ١٤٤ هزار متر مربع مساحت دارد كه داخل ديواري مستطيلي شكل قرار دارد و هم بناي مسقف دارد هم باز. در حقيقت مسجدالاقصي بر كل محوطه داخل اين ديوار اطلاق ميشود كه ١٥ دروازه دارد و اسراييل ٤ تاي آنها را از گذشته بسته است.
جاي جاي اين مكان از اهميت و قداست برخوردار است و نميتوان نقطهاي را بر نقطهاي ديگر ترجيح داد.
ارسال نظر