انقلابيگري تنها زدن یک برچسب به پیشانی بود؟
حرف آنها و روي سخن آنها با خود انقلاب است و يا با آنچه كه امروز به عنوان نتيجه آن ميبينند؟ روي سخن آنها با انقلاب است يا با ما؟ با ما كه همراه انقلاب و امام نمانديم؟ بيتعارف انقلابي نمانديم؟
روزنامه اطلاعات در یادداشتی به قلم فتح الله آملي نوشت:روزهايي را به ياد بياوريم كه شاه رفته بود و امام ميخواست به ايران برگردد. حتي ميتوان روزهاي قبل از آن را نيز به ياد آورد. نسل جديد شايد حتي خاطرهاي از آن روزها در ذهن نداشته باشد. خيلي سال گذشته است. حتي يك نسل قبلتر هم. 38 سال گذشته است. بيش از نصف عمر آدم. آن روزهاي پر التهاب و ماندگار و به يادماندني ياد باد. چه جشني بود پيروزي ملت و چه باشكوه بود احساس غرور آنان و چه روزهاي شگفتي بودند آن روزهاي خوب... اما پدران شايد يادشان بيايد و حتي حال شايد شماتت نسل جديد را هم به جان بخرند كه راستي براي چه انقلاب كرديد؟ نبايد بر آنان خرده گرفت. مشكلات امروز را كه ميبينند و برخي آدمهاي امروز را و تحولاتي كه در انسانها حتي در انقلابيون ديروز پديد آمده و وقتي به دعواهايي كه بر سر قدرت و ثروت است چشم ميدوزند شايد پيش خود بگويند پدران ما براي چه انقلاب كردند؟ چهشان شده بود كه همه باهم به خيابانها ريختند. در جلوي گلوله ايستادند. خون فشاندند و نظمي را كه شاه ساخته بود برهم زدند؟ البته كه پاسخ به اين سؤال شايد اندكي سخت باشد. سخت هم شايد نه، كه باورش شايد براي اين نسل چندان ساده نيايد.
اما هيچكس نبايد شك كند كه در آن روزگار همه باهم به اين نتيجه رسيده بودند كه شاه و نظام سلطنت بايد برود. به عكسهاي آن روزها با جمعيتي كمتر از نصف امروز كشور كه نگاه كنيد كاملاً درمييابيد كه همه به اين نتيجه رسيده بودند كه شاه بايد برود و شك نكنيد كه بايد ميرفت. گذر زمان و ناكاميها و نامراديها و نامرديها نبايد ما را به اشتباه بيندازد. مردم آن روز با شناخت به اين نتيجة قطعي رسيده بودند و آمال و آرزوهايشان نيز درست بود. در اينكه همه با همين شناخت و بصيرت از امامشان پيروي ميكردند و آن پير دير صالح را به رهبري برگزيده بودند نيز ترديدي نبايد داشت. حرف و سند و مدرك درباره ضرورت ايجابي انقلاب و تنها راه گريز مردم از آن وضعيت نيز فراوان است كه ميشود ساعتها دربارهاش حرف زد اما چرا بخشهايي از نسل امروز آن دلايل را موجّه نميداند و شايد بخش مهمي از نسل امروز؟
حرف آنها و روي سخن آنها با خود انقلاب است و يا با آنچه كه امروز به عنوان نتيجه آن ميبينند؟ روي سخن آنها با انقلاب است يا با ما؟ با ما كه همراه انقلاب و امام نمانديم؟ بيتعارف انقلابي نمانديم؟
يادمان باشد كه انقلاب تنها سر دادن شعار استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي نبود. و مراد از جمهوري اسلامي هم تنها برقراري يك نظام به جاي يك نظام ديگر و يك حاكميت با نام جديد به جاي نام گذشته نبود. حمايت از مستضعفين هم كه بيش از هر عنوان ديگري در آن روزها شنيده ميشد تنها يك لقلقة زبان نبود و انقلابيگري هم تنها برچسبي كه بر پيشاني بزنيم نبود. همه اينها مفاهيم بلندي را در پيش يك كلمه و عنوان، به ذهن متبادر ميكرد. اگر اشكالي هست كه هست در اين است كه ما انقلابي نمانديم و بيش از همه گرفتار فساد و انحراف برخي خواص شديم. همان موريانهاي كه به جان نسل پس از پيامبر افتاد و فساد و دنياطلبي خواص كار جامعه را به جايي رساند كه وقتي بر فرزند پيامبر شوريدند و سرها بر نيزهها كردند انگار گرد مرگ بر سر شهر پاشيده بودند. خدا نكند كه جسارت كنم و ملت نجيب و سربلند وطنم را با اهل كوفه آن روز همپياله و همسان بدانم كه اين ملت هماره بزرگوار و نجيب و انقلابي بودهاند و هستند اما ما چه؟ ما كه قرار بود با همة مناسبات ظالمانه، با همة محدوديتهاي ناشي از جزميت و انحصارطلبي و زيادهخواهي، با همه فاصلههاي نارواي طبقاتي و با همة رذيلتهاي اخلاقي و... از سرِ ستيز درآئيم آيا به آنچه كه گفتيم و ادعا كرديم در همه عرصهها و به قدري كه بايست عمل كرديم؟ آيا انقلابي مانديم؟ انقلابي به مفهوم واقعي و با همه وجوه متكثر و همهجانبه و چندين وجهي آن؟
آيا مسئولين ما كه وظيفه حراست از دستاورد قيام و نهضت موحّدانه اين ملت را به عهده داشتهاند چنين كردند؟ آيا دولت و مجلس و قضا و قضاوتمان پاسدار و وفادار نسبت به آن بودهاند و هستند؟ و اگر هستند با چه شدت و غلظتي؟ و چند درصد آنان؟ و تا چه ميزان دغدغهي دردها و مشكلات مردم را همراه خويش دارند؟ بحث را به زير ميز سياست نبريم و چندلايهاش نكنيم و هزار پيرايه براي ردگمكني بر آن نبنديم. اگر به راستي انقلابي ماندهايم پس چرا در رابطه با پيوند قدرت و ثروت سكوت ميكنيم؟ چرا خبر فلان اختلاس چند هزار ميلياردي چهار ستون بدنمان را نميلرزاند؟ چرا ديگر كمتر كسي به اين توصيه امام عنايت دارد كه سعي كنيد مسئولين و نمايندگاني كه انتخاب ميكنيد درد فقر و محروميت را چشيده باشند؟ چرا شنيدن خبر حقوق و پاداش و املاك چند ده ميليوني برايمان عادي شده است؟ و فسادهاي چند صد يا چند هزار ميلياردي؟
چرا وقتي اتفاقي در تهران ميافتد همه پاي كار حاضر ميشوند و البته اين حضور مفيد است ولي چرا همزمان چندان عنايتي به آبي كه به زندگي صدها محروم دور از تهران (يعني سيستان و بلوچستان) آتش ميافكند نداريم و چرا ديگر كمتر سخني از مستضعفين و محرومين و دردهايشان هست؟ اگر گلهاي هست از بيتفاوتيهاي ماست كه به تماشاي جنگ نابرابر فقر و غنا مينشينيم و سكوت پيشه ميكنيم و به جاي انديشه براي رفع بيكاري و بيعدالتي و گرفتاريهايي چون تورم و گراني و رشد فاصلههاي طبقاتي و... مشغول دعواهاي سياسي و جناحي ميشويم.
بيتعارف بگويم راست و چپ ندارد. تعبير «ما» نيز به كسي برنخورد. نگارنده نه سرِ پياز است و نه ته آن... چه برسد به اينكه نماينده انقلابيون يا مسئولان و متوليان و بزرگان و مقامات و... باشد، كه بيش از همه با خود هم هست. درددلي است براي محاسبه خويش كه هر كه ميتواند بنشيند و در خلوت خويش با خدا خود را داوري كند كه براي انقلاب چه كرده است؟ و براي مردم؟ و براي اينكه مردم به انقلاب و نظام وفادار و مؤمن بمانند و اعتمادشان آسيب نبيند؟ اعتراف كنيم كه اشكال از انقلاب و از مردم نيست،ما انقلابي نماندهايم يا حداقل بهتر است بگوئيم بسياري از ما.
ارسال نظر