زنان و مردان تعصبمدار، قانونگريزترين مردم روزگارند
گرفتاري از وقتي آغاز ميشود که قانون در برابر متعصبان و خشونتطلبان کوتاه بيايد و دست آنان را باز يا نيمهباز بگذارد. زنان و مردان تعصبمدار، قانونگريزترين مردم روزگارند.
روزنامه اطلاعات در یادداشی به قلم رضا بابايي نوشت:«تعصب» که در ادبيات ديني به آن «جاهليت» هم ميگويند، شايعترين بيماري فکري در جوامع عقبافتاده است. درمان آن نيز بسيار دشوار است؛ چون هيچ کس خود را متعصب نميداند. تعصب، چيزي است که ما آن را هميشه در ديگري ميبينيم و ديگري در ما. ما نميتوانيم به او ثابت کنيم که متعصب است و او نيز نميتواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما دو ويژگي مهم در انسانهاي متعصب وجود دارد که خوشبختانه تا حدي قابل اندازهگيري است و از اين راه ميتوان ميزان و مقدار تعصب را در انسانها حدس زد:
يک. غلبه باورمندي بر دانشمندي باورهاي انسان متعصب، بسيار بيش از دانشهاي او است. او بيش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقيانوس باورهاي او سرشار است، کاسه دانشش پر نيست. باورها در غيبت دانشها، از سنگ و چوب، بت ميسازند و از زمين و زمان، مقدسات. اگر نيوتن يا زکرياي رازي متعصب نبودند، از آن رو است که دانستههاي علمي آنان، بسيار بيش از باورهاي فراعلمي و فرازميني ايشان بود. نيز به همين دليل است که ديو تعصب، معمولا قربانيان خود را از ميان جوانان و مردم کمسواد ميگيرد.
دو. ناآشنايي با «ديگر»ها متعصب، معمولا شناختي ژرف از ديگران و باورهايشان ندارد. بيخبري از انديشهها و باورهاي ديگران، او را به آنچه دارد، دلبستهتر ميکند. انسانها هر چه با شهرها و کشورهاي بيشتر و بزرگتري آشنا باشند، دلبستگي کمتري به روستاي خود دارند.
بنابراين، انسان متعصب، بيش از دانش، گرايش دارد و بيش از آنکه عقيدهشناس باشد، عقيدهپرست است. حاضر است در راه عقيدهاش جان بدهد ولي حاضر نيست كه بنشيند و درباره عقيدهاش بينديشد يا بخواند يا از ديگران بپرسد. او ميخواهد آنچه را كه ميداند، در گوش ديگران فرو كند، اما حاضر نيست به آنچه ديگران نيز ميدانند، گوش دهد. فردوسي، توانايي را در دانايي ميديد (توانا بود هر كه دانا بود)؛ اما انسان متعصب، دانايي را در توانايي ميبيند؛ يعني گمان ميكند كه اگر توانست حرفي را بر ديگران تحميل كند، حقانيت و علمي بودن آن حرف را ثابت كرده است.
متأسفانه بخشي عظيم از جامعه، آماده و مستعد تعصبورزي است و هر كس زودتر سراغ آنها برود، مهارشان را در دست ميگيرد. تعصب، ظرف است؛ گاهي سرشار از انگبين و گاهي آكنده از زهر. جنگيدن با تعصب، چندان نتيجهبخش نيست؛ اما ميتوان زودتر از ديگران از راه رسيد و ظرف تعصبات را از نيكي و خيرخواهي و صلحجويي و مدارا و سازندگي و نوعدوستي پر كرد؛ پيش از آنكه ديگران، همين ظرفها را مملو از كينه و دشمني كنند.
متعصبان را بهراحتي ميتوان سازماندهي کرد و به کارهاي سخت واداشت. آنان، کنشگر و سراپا غيرت و ارادهاند، و هيچ نيرويي در برابرشان تاب مقاومت ندارد، مگر حکومت قانون. براي مهار خشونت و زيادهخواهي متعصبان، در کوتاهمدت هيچ راهي وجود ندارد، جز تقديس و تقويت قانون و استوارسازي پايههاي آن. تعصب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطري براي جامعه ندارد. گرفتاري از وقتي آغاز ميشود که قانون در برابر متعصبان و خشونتطلبان کوتاه بيايد و دست آنان را باز يا نيمهباز بگذارد. زنان و مردان تعصبمدار، قانونگريزترين مردم روزگارند. آنان خود را تافتههاي جدابافته ميدانند و عقيده خود را مقدستر از هر قانوني. قانون را تا آنجا گردن ميگذارند که پشتيبانشان باشد؛ نه بيش از آن.
ارسال نظر