نامه فرزند حمید ذوالقدر به کارگردان معمای شاه
پدرم در همان سالها و در حضور جمعیت انبوه در مسجد سپهسالار در برابر واعظی که دور از شأن آیتالله کاشانی صحبت میکرد، به سخنرانی میپردازد و در نهایت به شهربانی جلب و زندانی میگردد؛
آخرین قسمت پخش شده از سریال «معمای شاه» به موضوع دستگیری نوابصفوی و محمد واحدی در منزل حمید ذوالقدر اشاره داشت که به گوشهی کوچکی از زندگی ذوالقدر نیز پرداخته بود.به همین بهانه محمد فرزین ذوالقدر - از خوانندگان موسیقی سنتی ایران و فرزند مرحوم حمید ذوالقدر - ضمن تشکر از محمدرضا ورزی به خاطر پرداختن به شخصیت حمید ذوالقدر در سریال «معمای شاه» آن را کافی ندانسته و در عین حال از اینکه در طول تاریخ معاصر نسبت به شخصیت پدرش کملطفی شده است، از مورخان و سیاستمدارانی که آن دوران را درک کردهاند، نیز انتقاد کرده است.

او در این نامه با بیان انتقادهایی از سریال «معمای شاه»، به معرفی شخصیت پدر خود نیز پرداخته است.
متن نامه محمدفرزین ذوالقدر، خواننده موسیقی سنتی ایران به محمدرضا ورزی (کارگردان سریال «معمای شاه») به شرح زیر است:
«محمدرضا ورزی عزیز از دیدار ما در حیاط کاخ گلستان یک سالی میگذرد و بسیار خرسندم که با شما ملاقاتی داشتم و لحظاتی در مورد مرحوم پدرم حمید ذوالقدر و زحمات شما صحبت کردیم. در آن موقع برای اجرای برنامهی کنسرت واقعهی فین و پاسداشت امیر کبیر ایران و مذاکرات با سرکار خانم ثقهالاسلام به آنجا رفته بودم که متاسفانه این کار همانند لغو کنسرت کاشان در باغ فین به انجام نرسید. به هر حال فرصت از دست رفت و نتوانستم قبل از خلق اثرتان خاصه دربارهی زندگی و دستگیری مرحوم نواب صفوی در منزل ما مطالب مهمتری را بیان کنم.
در اینجا از زحمات سنگین و سخت شما که با دقت نظر و توجه و برای اولین بار پس از ۳۷ سال از انقلاب، قدری از زندگی مرحوم پدرم یادی نموده بودید، سپاسگزارم. بیژه در زمانی که مورخان معاصر و سیاستمدارانی که آن دوران را درک کردهاند و چشم خود را به روی واقعیت ببستند، باید از استاد ارجمند جناب آقای عبدخدایی که تقریباً همه آنچه در ارتباط با مرحوم حمید ذوالقدر و رابطهاش با فداییان اسلام را میدانستند و قریب به یقین درست بیان کردهاند، تشکر و سپاسگزاری کنم؛ اما متاسفانه نکاتی در سریال وجود دارد که به سبب همان رویکردهای ذکر شده دقیق نبوده و علاوه بر آن هم چهره و تصویر مرحوم پدرم در لحظه دستگیری ایشان وجود ندارد. ولیکن به سبب اجحاف و کم لطفی بزرگی که در طول تاریخ تا این لحظه بر زندگی شریف مرحوم پدرم و زحمات ۵۰ سال مبارزه بر او رفته است، بر آن شدم به دور از هرگونه خودستایی و صادقانه با سند و مدرک مطالبی را برادرانه و جهت اطلاع شما و آیندگانی که شاید مجدداً به تاریخ گذشته رجوع و اثری را خلق کنند بیان کنم.
مرحوم پدرم حمید ذوالقدر فارغالتحصیل دارالمعلمین عضو احزاب ایران و استقلال و جمعیت آزادمردان و مجمع مسلمانان مجاهد از ملیون و از بنیانگذاران ورزش کشور علیالخصوص چند رشته ورزشی جدید آن دوران نظیر بوکس در ایران بودند که در سالهای ۱۳۱۲ تا اواسط دههی بیست به طور رسمی و افتتاح باشگاه ورزشی میهن برای اولین بار به آن پرداخته بودند که اسناد آن موجود است. مرحوم شهید بهرام خانقاهی اولین بوکسور رسمی ایران که در دههی بیست و در ماجرای مبارزات سندیکایی کارمندان دولت در میدان بهارستان با ضربهی سرنیزه و تفنگ سربازان به شهادت میرسد، در این باشگاه و زیر نظر مرحوم پدرم به بوکس پرداخت.

مرحوم حمید ذوالقدر به واسطهی روحیهی آزادیخواهی و مطالعات فراوان ادبیات کلاسیک ایران و حفظ قرآن کریم، سخنوری برجسته و ناطقی زبردست بود و به واسطه قدرت سخنوری به میرابوی ایران (سخنور انقلابی فرانسه) در بین کارمندان دولت معروف شد. وی توانست برای اولین بار در ایران اتحادیههای مهندسین و کارمندان دولت و کارگران را تشکیل و ضمن مبارزات سندیکایی لایحهی تبدیل کارمندان غیررسمی را به رسمی به تصویب برساند؛ ولی خود دچار آسیبهای جسمی و روحی فراوان میشود تا سال ۱۳۳۲ که در ماجرای درگیری و مشاجره لفظی با جعفر شریف امامی (مدیر عامل وقت سازمان برنامه)، ابتدا به شهربانی جلب و سپس منفصل از خدمت میگردد و با مشکلات فراوان به زندگی می پردازد.
برادر عزیزم جناب ورزی
همانطورکه میدانید اطلاعات دقیقی از مجمع مسلمانان مجاهد مرحوم کاشانی در دست نیست که چه کسانی آن را به وجود آوردند. باید بدانید مرحوم پدرم در محضر آیتالله کاشانی و به همراه ۱۸ تن دیگر طرح جمعیت مجمع مسلمانان مجاهد را پیشنهاد میدهد که مسولیت آن را به شمس قنات آبادی میدهند. فردی که علیرغم شایستگیهای پدرم کاندیدای آیتالله کاشانی در مجلس میگردد و در نهایت هم خود آیتالله کاشانی با برکناری ایشان در جلسهای با حضور پدرم موافقت میکند که این مطالب نیز در دفترچهی ایشان ثبت شده است. این مجمع کار برگزاری میتینگها و اجتماعات هواداری از نهضت ملی شدن نفت را دنبال میکرد و پدرم هم از سخنرانان ثابت آن بود که متاسفانه باز همان جفای همیشگی دوران از نامش چشمپوشی کرده است. تنها خود مرحوم شمس قنات آبادی در جایی میگوید چند تن از بچههای مجمع هم سخنانی آتشین بیان کردند.
ایشان در سال ۱۳۲۷ و در ماجرای حضور مردم تهران در جلو منزل دکتر مصدق و در حیاط ایشان که عکس آن نیز موجود است و به زودی آن را منتشر میکنم، در حضور دکتر مصدق و مردم تهران به سخنرانی پرداخته و با وجود تعداد زیادی کارآگاه و پلیس مخفی شدیدترین حملات را به دربار آن روز و سیاست استعماری انگلستان کرده و خواستار بازگشت آیتالله کاشانی از تبعید میشود که مرحوم دکتر مصدق در این لحظات متاثر شده و اشک میریزد؛ اما کدام یک از این مورخان این لحظات تاریخی را ثبت کرده است، جناب ورزی؟ ظاهرا من باید از کارآگاهان شهربانی ممنون باشم که همهجا مراقب پدرم بوده و گزارش سخنرانیهای او را ثبت کردهاند!
پدرم در همان سالها و در حضور جمعیت انبوه در مسجد سپهسالار در برابر واعظی که دور از شأن آیتالله کاشانی صحبت میکرد، به سخنرانی میپردازد و در نهایت به شهربانی جلب و زندانی میگردد؛ اما افسوس که حضرت آیتالله کاشانی هم قدر ایشان را ندانسته و این همه غیرت و مردانگی هم به تنهایی راه به مجلس دوره ۱۶ و۱۸ پیدا نمیکند و آرائش را نخوانده و نمیگذارند پا به ساحت مجلس گذارد. پدرم با چشم خود این بیعدالتی را درشمردن آرا دیده بود. در ماجرای دیدار پدرم با سپهبد زاهدی دردورهی نخست وزیری او که از قبل و در جمع آزاد مردان با او آشناست، پدرم به جای دفاع ازخود دربارهی ماجرای شریف امامی و بیان سختی زندگی و معاش روزمرهی خود بابت قضیه کنسرسیوم نفت و این حقارت تاریخی به زاهدی هشدار میدهد و زاهدی که روحیات آزادمردی او را همواره و از قبل تحسین می کرد، ابتدا با گفتن اینکه "شما چقدر با صراحت صحبت میکنید" و گفتن چند کلمه که "درست است" و "پس از رفتن نیکسون از ایران نطقی در رادیو کرده و مطالبی خواهم گفت"، اکتفا مینماید.
جناب ورزی عزیز، تصور میکنم تا حدی با روحیات پدرم آشنا شدید و همین آزادگی ایشان بود که باعث شیفتگی احتشام رضوی، همکار پدرم به وی و ذکرخیر او برای نواب صفوی شد و با اظهار ارادت مرحوم نواب برای دوستی در منزل احتشام این دوستی آغاز میشود؛ اما هر یک در قوارههای خود به پیشبرد مقاصد نهضت گام برمیدارند، ولی با روحیات پدرم و فن سخنرانی او نواب هم پای صحبتهای او مینشیند که نمونهاش همان اشارهای بود که درسریال به آن کرده بودید. مرحوم پدرم پس از آن با مرحوم نواب مراوداتی داشته است. در سال ۳۴ و در زمانی که مرحوم پدرم درمنزل روضهی هفتگی داشتند، پدرم درجلسهای از مرحوم نواب برای استماع روضه جمعه بعد و همچنین سخنرانی دعوت به عمل میآورد که مرحوم نواب قبول میکنند.
در آن جلسه همه یاران نواب از جمله همین مرحوم مظفر ذوالقدر همنام تصادفی پدر (ضارب حسین علا) حضور دارند و در جریان این روضه هم بودند؛ تا اینکه آن جمعه فرا میرسد و خانواده و دوستان منتظر نواب میشوند که آنها نمیآیند و جالب است بدانید که همین استاد عزیز آواز ایران، جناب استاد محمد ابراهیم ذوالقدر، پسر عموی پدرم که در آن زمان ۱۴ساله بودند قرار بوده در آن روز قرآن تلاوت کنند که مساله ترور نافرجام علا باعث نیامدن مرحوم نواب میشود؛ که ظاهراً به منزل آیتالله طالقانی میروند و بعداٌ با توجه به وضعیت نامساعد ایشان منزل ما را با توجه به آن دعوت قبلی امنتر تشخیص میدهند. به هر حال با دستگیری ضارب نخست وزیر و سایرین و بازجویی از آنها به نام پدر من هم برخورد میکنند و همانطور که به درستی به آن پرداخته بودید، با توجه به سوابق پدرم به قصد دستگیری ایشان میآیند که با مرحوم نواب و واحدی مواجه میشوند و هر سه نفر را بازداشت میکنند و به فرمانداری نظامی میبرند که متاسفانه از این موضوع در سریال چشمپوشی شده است.
تصاویر بازجویی ایشان توسط فرماندار نظامی تهران و دادستان نظامی موجود است. در این ماجرا همسر مرحوم ذوالقدر به خاطر ناراحتی قلبی که داشتند، از حال میروند و نواب نیز میگوید در این خانه زن و بچه هست و من تسلیمم، شلوغ نکنید. یکی از خواهران بزرگم با توجه به صدای اسلحه و گلن گدن آنها از وحشت گریه میکند. دراین ماجرا چهره و شخصیت حمید ذوالقدر در سریال نادیده گرفته شده است و تنها با نشان دادن خواهر بزرگم، سرکار خانم دکتر بهناز ذوالقدر و همسر مرحومه ایشان بانو بهجت شعیبی اکتفا شده است. ضمناً محل لوکیشن خانه نیز بسیار حقیرانه بود.
جناب ورزی عزیز، در فرمانداری نظامی از پدرم پرسیدند که چرا نواب را به منزل خود راه دادید و ایشان ضمن عرض ارادت قلبی و قبلی خود به نواب، صادقانه به آنها میگوید که من از اعضای فداییان اسلام نیستم و صرفاً دوست ایشان هستم و به این سید ارادت دارم و باخواندن آیه ۶ سوره توبه نیز از عمل خود دفاع میکند که سرلشکر آزموده با وقاحت به ایشان میگوید عربی بلغور نکن؛ که پدرم از آن همواره به بدترین خاطره خود نام میبردند. مرحوم پدرم به خاطر این ارادت تا پای جان ایستاد. معروف است بین تمام فداییان حمید ذوالقدر بدترین شکنجه را تحمل کرده است؛ بله بینی و دندههایش را شکستند. از آن پس هر ساله به ساواک احضار و بازجویی میشد و تا سالها بعد، این شکنجههای جسمی و آن داغ اعدام نواب او را درهم شکست و تا لحظهی مرگش در سال 1360 با بیماری جسمی دست و پنجه نرم کرد؛ اما تا این لحظه احدی از ایشان سراغ نگرفته است.
ورزی عزیز، بحث من فقط آقایانی نیستند که وظیفه داشتند به سراغش بروند، درد از دوستانی است که خود را همرزم ملی و مذهبی مینامیدند؛ بعضی از این آقایان که امروز هم سردمدار مبارزات ملی هستند جز مرحوم عزت سحابی که در یک سخنرانی و مصاحبه نام پدر را گفته بود هم حتی نام این مرد را یا نشنیدهاند یا نخواستهاند که بشنوند که در هر صورت مقصرند و من نمیدانم کسی که از یک مبارز سیاسی در این قواره بیخبر است، چگونه خود را مسؤول نجات یک ملت میداند؟
در انتها بار دیگر از زحمات شما هنرمند گرامی سپاسگذارم که با درایت و دقتنظر به مرحوم پدرم پرداختید. من شما را امین خود دانستم، چون احساس کردم جنس شما با دیگران فرق میکند. شما قدر و ارزش این شخصیت را در تاریخ بهتر از دیگران درک کردید و به این خاطر از شما ممنونم. موفق باشید.
محمدفرزین ذوالقدر شهریور ۱۳۹۵»
خبرگزاری دانشجویان ایران با انتشار صرفا امانتدارانهی متن فرزند مرحوم ذوالقدر، آمادگی خود را برای انتشار نگاه و تحلیل دیگر صاحبان نظر و مطلعان، اعلام میکند.
ارسال نظر