. آتابای با کمال خونسردی خیلی آرام به من گفت «ببین من چه جوری دارم میروم.» یک دست لباس تنش بود. یک دانه پالتو دمی سزون از توی خانه برداشت، یک دانه کیف کوچک که همه آقاها دست میگیرند برای اسباب ریشتراشی و اینها، اینها را برداشت.
کد خبر: ۲۴۷۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۸