ایوب

|
امروز: دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۶
ایوب
بغض ایوب می‌ترکد و می‌نشیند بالای سر مزارخانه‌شان و‌ مثل ابر بهار گریه می‌کند. ایوب خواهرش را صدا می‌زند، خواهری که از او ۲ سال کوچکتر بود. قادر زیر بغل ایوب را می‌گیرد و می‌برد پیش خانواده‌اش. بچه‌ها با چشمانی گرد خیره شده‌اند به پسر نجات یافته که چرا گریه می‌کند!
کد خبر: ۱۸۸۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۲۹